من آن کس نیم کز غرور حشم | ز بیچارگان روی در هم کشم | |
تو هم با من از سر بنه خوی زشت | که ناسازگاری کنی در بهشت | |
من امروز کردم در صلح باز | تو فردا مکن در به رویم فراز | |
چنین راه اگر مقبلی پیش گیر | شرف بایدت دست درویش گیر | |
بر از شاخ طوبی کسی بر نداشت | که امروز تخم ارادت نکاشت | |
ارادت نداری سعادت مجوی | به چوگان خدمت توان برد گوی | |
تو را کی بود چون چراغ التهاب | که از خود پری همچو قندیل از آب؟ | |
وجودی دهد روشنایی به جمع | که سوزیش در سینه باشد چو شمع |