همین پنج روزست عیش مدام
|
|
به ترک اندرش عیشهای مدام
|
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
|
|
کسی زان میان با ملک باز گفت
|
ز وجد آب در چشمش آمد چو میغ
|
|
ببارید بر چهره سیل دریغ
|
به نیران شوق اندرونش بسوخت
|
|
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت
|
بر نیک محضر فرستاد کس
|
|
در توبه کوبان که فریاد رس
|
قدم رنجه فرمای تا سر نهم
|
|
سر جهل و ناراستی بر نهم
|
نصیحتگر آمد به ایوان شاه
|
|
نظر کرد در صفهی بارگاه
|
شکر دید و عناب و شمع و شراب
|
|
ده از نعمت آباد و مردم خراب
|
یکی غایب از خود، یکی نیم مست
|
|
یکی شعر گویان صراحی به دست
|
ز سویی برآورده مطرب خروش
|
|
ز دیگر سو آواز ساقی که نوش
|
حریفان خراب از می لعل رنگ
|
|
سرچنگی از خواب در بر چو چنگ
|
نبود از ندیمان گردن فراز
|
|
بجز نرگس آن جا کسی دیده باز
|
دف و چنگ با یکدگر سازگار
|
|
برآورده زیر از میان ناله زار
|
بفرمود و درهم شکستند خرد
|
|
مبدل شد این عیش صافی به درد
|
شکستند چنگ و گسستند رود
|
|
بدر کرد گوینده از سر سرود
|
به میخانه در سنگ بردن زدند
|
|
کدو را نشاندند و گردن زدند
|
می لاله گون از بط سرنگون
|
|
روان همچنان کز بط کشته خون
|
خم آبستن خمر نه ماهه بود
|
|
در آن فتنه دختر بینداخت زود
|
شکم تا به نافش دریدند مشک
|
|
قدح را بر او چشم خونی پر اشک
|
بفرمود تا سنگ صحن سرای
|
|
بکندند و کردند نو باز جای
|