گناهم ببخش ای جهان آفرین
|
|
که گر با من آید فبس القرین
|
در این گوشه نالان گنهکار پیر
|
|
که فریاد حالم رس ای دستگیر
|
نگون مانده از شرمساری سرش
|
|
روان آب حسرت به شیب و برش
|
وز آن نیمه عابد سری پر غرور
|
|
ترش کرده با فاسق ابرو ز دور
|
که این مدبر اندر پی ماچراست؟
|
|
نگون بخت جاهل چه در خورد ماست؟
|
به گردن به آتش در افتادهای
|
|
به باد هوی عمر بر دادهای
|
چه خیر آمد از نفس تر دامنش
|
|
که صحبت بود با مسیح و منش؟
|
چه بودی که زحمت ببردی ز پیش
|
|
به دوزخ برفتی پس کار خویش
|
همی رنجم از طلعت ناخوشش
|
|
مبادا که در من فتد آتشش
|
به محشر که حاضر شوند انجمن
|
|
خدایا تو با او مکن حشر من
|
در این بود و وحی از جلیل الصفات
|
|
درآمد به عیسی علیهالصلوة
|
که گر عالم است این و گر وی جهول
|
|
مرا دعوت هر دو آمد قبول
|
تبه کرده ایام برگشته روز
|
|
بنالید بر من بزاری و سوز
|
به بیچارگی هر که آمد برم
|
|
نیندازمش ز آستان کرم
|
عفو کردم از وی عملهای زشت
|
|
به انعام خویش آرمش در بهشت
|
وگر عار دارد عبادت پرست
|
|
که در خلد با وی بود هم نشست
|
بگو ننگ از او در قیامت مدار
|
|
که آن را به جنت برند این به نار
|
که آن را جگر خون شد از سوز و درد
|
|
گر این تکیه بر طاعت خویش کرد
|
ندانست در بارگاه غنی
|
|
که بیچارگی به ز کبر و منی
|
کرا جامه پاک است و سیرت پلید
|
|
در دوزخش را نباید کلید
|