بزرگان نکردند در خود نگاه
|
|
خدا بینی از خویشتن بین مخواه
|
بزرگی به ناموس و گفتار نیست
|
|
بلندی به دعوی و پندار نیست
|
تواضع سر رفعت افرازدت
|
|
تکبر به خاک اندر اندازدت
|
به گردن فتد سرکش تند خوی
|
|
بلندیت باید بلندی مجوی
|
ز مغرور دنیا ره دین مجوی
|
|
خدا بینی از خویشتن بین مجوی
|
گرت جاه باید مکن چون خسان
|
|
به چشم حقارت نگه در کسان
|
گمان کی برد مردم هوشمند
|
|
که در سرگرانی است قدر بلند؟
|
از این نامورتر محلی مجوی
|
|
که خوانند خلقت پسندیده خوی
|
نه گر چون تویی بر تو کبر آورد
|
|
بزرگش نبینی به چشم خرد؟
|
تو نیز ار تکبر کنی همچنان
|
|
نمایی، که پیشت تکبر کنان
|
چو استادهای بر مقامی بلند
|
|
بر افتاده گر هوشمندی مخند
|
بسا ایستاده درآمد ز پای
|
|
که افتادگانش گرفتند جای
|
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
|
|
تعنت مکن بر من عیبناک
|
یکی حلقهی کعبه دارد به دست
|
|
یکی در خراباتی افتاده مست
|
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟
|
|
وراین را براند، که باز آردش؟
|
نه مستظهرست آن به اعمال خویش
|
|
نه این را در توبه بستهست پیش
|