یکی را پسر گم شد از راحله | شبانگه بگردید در قافله | |
ز هر خیمه پرسید وهر سو شتافت | به تاریکی آن روشنایی بیافت | |
چو آمد بر مردم کاروان | شنیدم که میگفت با ساروان | |
ندانی که چون راه بردم به دوست! | هر آن کس که پیش آمدم گفتم اوست | |
از آن اهل دل در پی هرکسند | که باشد که روزی به مردی رسند | |
برند از برای دلی بارها | کشند از برای گلی خارها |