بخندید برنا که حاتم منم
|
|
سر اینک جدا کن به تیغ از تنم
|
نباید که چون صبح گردد سفید
|
|
گزندت رسد یا شوی ناامید
|
چو حاتم به آزادگی سر نهاد
|
|
جوان را برآمد خروش از نهاد
|
به خاک اندر افتاد و بر پای جست
|
|
گهش خاک بوسید و گه پای و دست
|
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد
|
|
چو بیچارگان دست بر کش نهاد
|
که گر من گلی بر وجودت زنم
|
|
به نزدیک مردان نه مردم، زنم
|
دو چشمش ببوسید و در بر گرفت
|
|
وزان جا طریق یمن بر گرفت
|
ملک در میان دو ابروی مرد
|
|
بدانست حالی که کاری نکرد
|
بگفتا بیا تا چه داری خبر
|
|
چرا سر نبستی به فتراک بر؟
|
مگر بر تو نامآوری حمله کرد
|
|
نیاوردی از ضعف تاب نبرد؟
|
جوانمرد شاطر زمین بوسه داد
|
|
ملک را ثنا گفت و تمکین نهاد
|
که دریافتم حاتم نامجوی
|
|
هنرمند و خوش منظر و خوبروی
|
جوانمرد و صاحب خرد دیدمش
|
|
به مردانگی فوق خود دیدمش
|
مرا بار لطفش دو تا کرد پشت
|
|
به شمشیر احسان و فضلم بکشت
|
بگفت آنچه دید از کرمهای وی
|
|
شهنشه ثنا گفت بر آل طی
|
فرستاده را داد مهری درم
|
|
که مهرست بر نام حاتم کرم
|
مر او را سزد گر گواهی دهند
|
|
که معنی و آوازهاش همرهند
|