گفتار اندر رای و تدبیر ملک و لشکر کشی

و گر می برآید به نرمی و هوش به تندی و خشم و درشتی مکوش
چو دشمن به عجز اندر آمد ز در نباید که پرخاش جویی دگر
چو زنهار خواهد کرم پیشه کن ببخشای و از مکرش اندیشه کن
ز تدبیر پیر کهن بر مگرد که کارآزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد رویین ز پای جوانان به نیروی و پیران به رای

بیندیش در قلب هیجا مفر چه دانی کران را که باشد ظفر؟
چو بینی که لشکر ز هم دست داد به تنها مده جان شیرین به باد
اگر بر کناری به رفتن بکوش وگر در میان لبس دشمن بپوش
وگر خود هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست
شب تیره پنجه سوار از کمین چو پانصد به هیبت بدرد زمین
چو خواهی بریدن به شب راهها حذر کن نخست از کمینگاهها
میان دو لشکر چو یک روزه راه بماند، بزن خیمه بر جایگاه
گر او پیشدستی کند غم مدار ور افراسیاب است مغزش برآر
ندانی که لشکر چو یک روزه راند سر پنجه‌ی زورمندش نماند
تو آسوده بر لشکر مانده زن که نادان ستم کرد بر خویشتن
چو دشمن شکستی بیفگن علم که بازش نیاید جراحت به هم
بسی در قفای هزیمت مران نباید که دور افتی از یاوران
هوابینی از گرد هیجا چو میغ بگیرند گردت به زوبین و تیغ
به دنبال غارت نراند سپاه که خالی بماند پس پشت شاه
سپه را نگهبانی شهریار به از جنگ در حلقه‌ی کارزار