محمد بن سعد بن ابوبکر

اتابک محمد شه نیکبخت خداوند تاج و خداوند تخت
جوان جوان‌بخت روشن‌ضمیر به دولت جوان و به تدبیر پیر
به دانش بزرگ و به همت بلند به بازو دلیر و به دل هوشمند
زهی دولت مادر روزگار که رودی چنین پرورد در کنار
به دست کرم آب دریا ببرد به رفعت محل ثریا ببرد
زهی چشم دولت به روی تو باز سر شهریاران گردن فراز
صدف را که بینی ز دردانه پر نه آن قدر دارد که یکدانه در
تو آن در مکنون یکدانه‌ای که پیرایه‌ی سلطنت خانه‌ای
نگه‌دار یارب به چشم خودش بپرهیز از آسیب چشم بدش
خدایا در آفاق نامی کنش به توفیق طاعت گرامی کنش
مقیمش در انصاف و تقوی بدار مرادش به دنیا و عقبی برآر
غم از دشمن ناپسندت مباد ز دوران گیتی گزندت مباد
بهشتی درخت آورد چون تو بار پسر نامجوی و پدر نامدار
ازان خاندان خیر بیگانه دان که باشند بدگوی این خاندان
زهی دین و دانش، زهی عدل و داد زهی ملک و دولت که پاینده باد
نگنجد کرمهای حق در قیاس چه خدمت گزارد زبان سپاس؟
خدایا تو این شاه درویش دوست که آسایش خلق در ظل اوست
بسی بر سر خلق پاینده دار به توفیق طاعت دلش زنده دار
برومند دارش درخت امید سرش سبز و رویش به رحمت سپید
به راه تکلف مرو سعدیا اگر صدق داری بیار و بیا