همه وقت مردم ز جور زمان
|
|
بنالند و از گردش آسمان
|
در ایام عدل تو، ای شهریار
|
|
ندارد شکایت کس از روزگار
|
به عهد تو میبینم آرام خلق
|
|
پس از تو ندانم سرانجام خلق
|
هم از بخت فرخنده فرجام تست
|
|
که تاریخ سعدی در ایام تست
|
که تا بر فلک ماه و خورشید هست
|
|
در این دفترت ذکر جاوید هست
|
ملوک ار نکو نامی اندوختند
|
|
ز پیشینگان سیرت آموختند
|
تو در سیرت پادشاهی خویش
|
|
سبق بردی از پادشاهان پیش
|
سکندر به دیوار رویین و سنگ
|
|
بکرد از جهان راه یأجوج تنگ
|
تو را سد یأجوج کفر از زرست
|
|
نه رویین چو دیوار اسکندرست
|
زبان آوری کاندر این امن و داد
|
|
سپاست نگوید زبانش مباد
|
زهی بحر بخشایش و کان جود
|
|
که مستظهرند از وجودت وجود
|
برون بینم اوصاف شاه از حساب
|
|
نگنجد در این تنگ میدان کتاب
|
گر آن جمله را سعدی انشا کند
|
|
مگر دفتری دیگر املا کند
|
فروماندم از شکر چندین کرم
|
|
همان به که دست دعا، گسترم
|
جهانت به کام و فلک یار باد
|
|
جهان آفرینت نگهدار باد
|
بلند اخترت عالم افروخته
|
|
زوال اختر دشمنت سوخته
|
غم از گردش روزگارت مباد
|
|
وز اندیشه بر دل غبارت مباد
|
که بر خاطر پادشاهان غمی
|
|
پریشان کند خاطر عالمی
|
دل و کشورت جمع و معمور باد
|
|
ز ملکت پراگندگی دور باد
|
تنت باد پیوسته چون دین، درست
|
|
بداندیش را دل چو تدبیر، سست
|