ای خدنگ مژهات عقده گشای دل من | حل شده از تو به یک چشم زدن مشکل من | |
خون من ریزد اگر آن گل رعنا بر خاک | ندمد جز گل یک رنگی او از گل من | |
شادم از بیکسی خود که اگر کشته شوم | نکند کس طلب خون من از قاتل من | |
آن چنان تنگ دلم از غم آن تنگ دهان | که غمش نیز به تنگ آمده است از دل من | |
سر من بر سر آن کو فکن از تن که فتد | گاه و بیگاه گذار تو به سر منزل من | |
داشت در کشتن من تیغ تو تعجیل ولی | زود آمد به سر این دولت مستعجل من | |
محتشم چون به سخن نیست مه من مایل | چه شود حاصل ازین گفتهی بیحاصل من |