سروقدی میان انجمنی | به که هفتاد سرو در چمنی | |
جهل باشد فراق صحبت دوست | به تماشای لاله و سمنی | |
ای که هرگز ندیدهای به جمال | جز در آیینه مثل خویشتنی | |
تو که همتای خویشتن بینی | لاجرم ننگری به مثل منی | |
در دهانت سخن نمیگویم | که نگنجد در آن دهن سخنی | |
بدنت در میان پیرهنت | همچو روحیست رفته در بدنی | |
وان که بیند برهنه اندامت | گوید این پرگلست پیرهنی | |
با وجودت خطا بود که نظر | به ختایی کنند یا ختنی | |
باد اگر بر من اوفتد ببرد | که نماندست زیر جامه تنی | |
چاره بیچارگی بود سعدی | چون ندانند چارهای و فنی |