ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
|
|
سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی
|
روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر
|
|
گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی
|
گر مرا عشقت به سختی کشت سهلست این قدر
|
|
کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی
|
در چکانیدی قلم بر نامه دلسوز من
|
|
گر امید صلح باری در جوابت دیدمی
|
راستی خواهی سر از من تافتن بودی صواب
|
|
گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی
|
آه اگر وقتی چو گل در بوستان یا چون سمن
|
|
در گلستان یا چو نیلوفر در آبت دیدمی
|
ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون هلال
|
|
اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی
|
از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب
|
|
کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی
|
سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک
|
|
گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی
|
این تمنایم به بیداری میسر کی شد
|
|
کاشکی خوابم گرفتی تا به خوابت دیدمی
|