تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
|
|
خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی
|
بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم
|
|
از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی
|
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانت
|
|
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی
|
مگر از هیت شیرین تو میرفت حدیثی
|
|
نیشکر گفت کمر بستهام اینک به غلامی
|
کافر ار قامت همچون بت سنگین تو بیند
|
|
بار دیگر نکند سجده بتهای رخامی
|
بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت
|
|
فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
|
بلعجب باشد از این خلق که رویت چو مه نو
|
|
مینمایند به انگشت و تو خود بدر تمامی
|
کس نیارد که کند جور در اقبال اتابک
|
|
تو چنین سرکش و بیچاره کش از خیل کدامی
|
آفت مجلس و میدان و هلاک زن و مردی
|
|
فتنه خانه و بازار و بلای در و بامی
|
در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش
|
|
مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی
|
طاقتم نیست ز هر بیخبری سنگ ملامت
|
|
که تو در سینه سعدی چو چراغ از پس جامی
|