دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
|
|
که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
|
سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد
|
|
خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی
|
دست در دل کن و هر پرده پندار که هست
|
|
بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی
|
تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل
|
|
هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی
|
انت ریان و کم حولک قلب صاد
|
|
انت فرحان و کم نحوک طرف باکی
|
یا رب آن آب حیاتست بدان شیرینی
|
|
یا رب آن سرو روانست بدان چالاکی
|
جامهای پهنتر از کارگه امکانی
|
|
لقمهای بیشتر از حوصله ادراکی
|
در شکنج سر زلف تو دریغا دل من
|
|
که گرفتار دو مارست بدین ضحاکی
|
آه من باد به گوش تو رساند هرگز
|
|
که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی
|
الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی
|
|
زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی
|
سعدیا آتش سودای تو را آبی بس
|
|
باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی
|