حدیث یا شکرست آن که در دهان داری
|
|
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
|
گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو
|
|
گناه توست که رخسار دلستان داری
|
جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو
|
|
تو را رسد که چو دعوی کنی بیان داری
|
ندانم ای کمر این سلطنت چه لایق توست
|
|
که با چنین صنمی دست در میان داری
|
بسیست تا دل گم کرده باز میجستم
|
|
در ابروان تو بشناختم که آن داری
|
تو را که زلف و بناگوش و خد و قد اینست
|
|
مرو به باغ که در خانه بوستان داری
|
بدین صفت که تویی دل چه جای خدمت توست
|
|
فراتر آی که ره در میان جان داری
|
گر این روش که تو طاووس میکنی رفتار
|
|
نه برج من که همه عالم آشیان داری
|
قدم ز خانه چو بیرون نهی به عزت نه
|
|
که خون دیده سعدی بر آستان داری
|