کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
|
|
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری
|
نه من اوفتاده تنها به کمند آرزویت
|
|
همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری
|
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا
|
|
متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری
|
نظری به لشکری کن که هزار خون بریزی
|
|
به خلاف تیغ هندی که تو در نیام داری
|
صفت رخام دارد تن نرم نازنینت
|
|
دل سخت نیز با او نه کم از رخام داری
|
همه دیدهها به سویت نگران حسن رویت
|
|
منت آن کمینه مرغم که اسیر دام داری
|
چه مخالفت بدیدی که مخالطت بریدی
|
|
مگر آن که ما گداییم و تو احتشام داری
|
بجز این گنه ندانم که محب و مهربانم
|
|
به چه جرم دیگر از من سر انتقام داری
|
گله از تو حاش لله نکنند و خود نباشد
|
|
مگر از وفای عهدی که نه بردوام داری
|
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم
|
|
که تو در دلم نشستی و سر مقام داری
|
سخن لطیف سعدی نه سخن که قند مصری
|
|
خجلست از این حلاوت که تو در کلام داری
|