عمری به بوی یاری کردیم انتظاری | زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری | |
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی | وز محنت فراقش بر دل بماند باری | |
هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری | هر لحظه دست هجرش در دل شکست خاری | |
ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی | وی قامت تو سروی وی روی تو بهاری | |
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی | کو را در انتظارت خون شد دو دیده باری | |
دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را | بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری |