خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
|
|
مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری
|
هر که را با دلستانی عیش میافتد زمانی
|
|
گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری
|
راحت جانست رفتن با دلارامی به صحرا
|
|
عین درمانست گفتن درد دل با غمگساری
|
هر که منظوری ندارد عمر ضایع میگذارد
|
|
اختیار اینست دریاب ای که داری اختیاری
|
عیش در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا
|
|
گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری
|
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای جانان
|
|
آخر ای بی رحم باری از دلی برگیر باری
|
دانی از بهر چه معنی خاک پایت مینباشم
|
|
تا تو را ننشیند از من بر دل نازک غباری
|
ور تو را با خاکساری سر به صحبت درنیاید
|
|
بر سر راهت بیفتم تا کنی بر من گذاری
|
زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشد
|
|
گر دری خواهد گشودن سهل باشد انتظاری
|
دوستان معذور دارند از جوانمردی و رحمت
|
|
گر بنالد دردمندی یا بگرید بیقراری
|
رفتنش دل میرباید گفتنش جان میفزاید
|
|
با چنین حسن و لطافت چون کند پرهیزگاری
|
عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق شاید
|
|
کو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری
|