گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
|
|
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری
|
تا نکند وفای تو در دل من تغیری
|
|
چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری
|
خود نبود و گر بود تا به قیامت آزری
|
|
بت نکند به نیکوی چون تو بدیع پیکری
|
سرو روان ندیدهام جز تو به هیچ کشوری
|
|
هم نشنیدهام که زاد از پدری و مادری
|
گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری
|
|
روی بپوشد آفتاب از نظرش به معجری
|
حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری
|
|
یا به خضاب و سرمهای یا به عبیر و عنبری
|
تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری
|
|
گر تو بدین مشاهدت حمله بری به لشکری
|
بستهام از جهانیان بر دل تنگ من دری
|
|
تا نکنم به هیچ کس گوشه چشم خاطری
|
گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتری
|
|
شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری
|
باک مدار سعدیا گر به فدا رود سری
|
|
هر که به معظمی رسد ترک دهد محقری
|