دانمت آستین چرا پیش جمال میبری
|
|
رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری
|
معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر
|
|
کبر رها نمیکند کز پس و پیش بنگری
|
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
|
|
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری
|
غایت کام و دولتست آن که به خدمتت رسید
|
|
بنده میان بندگان بسته میان به چاکری
|
روی به خاک مینهم گر تو هلاک میکنی
|
|
دست به بند میدهم گر تو اسیر میبری
|
هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی
|
|
پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری
|
بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد
|
|
گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری
|
گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود
|
|
میروی و مقابلی غایب و در تصوری
|
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
|
|
گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری
|
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان
|
|
ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری
|