ای که بر دوستان همیگذری
|
|
تا به هر غمزهای دلی ببری
|
دردمندی تمام خواهی کشت
|
|
یا به رحمت به کشته مینگری
|
ما خود از کوی عشقبازانیم
|
|
نه تماشاکنان رهگذریم
|
هیچم اندر نظر نمیآید
|
|
تا تو خورشیدروی در نظری
|
گفته بودم که دل به کس ندهم
|
|
حذر از عاشقی و بیخبری
|
حلقهای گرد خویشتن بکشم
|
|
تا نیاید درون حلقه پری
|
وین پری پیکران حلقه به گوش
|
|
شاهدی میکنند و جلوه گری
|
صبر بلبل شنیدهای هرگز
|
|
چون بخندد شکوفه سحری
|
پرده داری بر آستانه عشق
|
|
میکند عقل و گریه پرده دری
|
چو خوری دانی ای پسر غم عشق
|
|
تا غم هیچ در جهان نخوری
|
رایگانست یک نفس با دوست
|
|
گر به دنیا و آخرت بخری
|
قلمست این به دست سعدی در
|
|
یا هزار آستین در دری
|
این نبات از کدام شهر آرند
|
|
تو قلم نیستی که نیشکری
|