مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
|
|
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
|
قلم بر بیدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی
|
|
جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی
|
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی
|
|
سگم خواندی و خشنودم جزاک الله کرم کردی
|
چه لطفست این که فرمودی مگر سبق اللسان بودت
|
|
چه حرفست این که آوردی مگر سهوالقلم کردی
|
عنایت با من اولیتر که تأدیب جفا دیدم
|
|
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی
|
غنیمت دان اگر روزی به شادی دررسی ای دل
|
|
پس از چندین تحملها که زیر بار غم کردی
|
شب غمهای سعدی را مگر هنگام روز آمد
|
|
که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی
|