ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
|
|
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
|
بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی
|
|
شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
|
تا من در این سرایم این در ندیده بودم
|
|
کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی
|
چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان
|
|
تو در برابر من چون سرو بایستادی
|
ایدون که مینماید در روزگار حسنت
|
|
بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی
|
اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی
|
|
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
|
خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا
|
|
تا بوستان بریزد گلهای بامدادی
|
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد
|
|
هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی
|
گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت
|
|
پیوسته نیکوان را غم خوردهاند و شادی
|
جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد
|
|
آنست داغ سعدی کاول نظر نهادی
|