ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی
|
|
شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی
|
از بوی تو در تاب شود آهوی مشکین
|
|
گر باز کنند از شکن زلف تو تابی
|
بر دیده صاحب نظران خواب ببستی
|
|
ترسی که ببینند خیال تو به خوابی
|
از خنده شیرین نمکدان دهانت
|
|
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی
|
تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق
|
|
یوسف صفت از چهره برانداز نقابی
|
بی روی توام جنت فردوس نباید
|
|
کاین تشنگی از من نبرد هیچ شرابی
|
مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ
|
|
با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی
|
باری به طریق کرمم بنده خود خوان
|
|
تا بشنوی از هر بن موییم جوابی
|
در من منگر تا دگران چشم ندارند
|
|
کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی
|
آب سخنم میرود از طبع چو آتش
|
|
چون آتش رویت که از او میچکد آبی
|
یاران همه با یار و من خسته طلبکار
|
|
هر کس به سر آبی و سعدی به سرابی
|