چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
|
|
جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی
|
تو از نبات گرو بردهای به شیرینی
|
|
به اتفاق ولیکن نبات خودرویی
|
هزار جان به ارادت تو را همیجویند
|
|
تو سنگ دل به لطافت دلی نمیجویی
|
ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد
|
|
بیا و گر همه بد کردهای که نیکویی
|
تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد
|
|
بگوی از آن لب شیرین که نیک میگویی
|
گلم نباید و سروم به چشم درناید
|
|
مرا وصال تو باید که سرو گلبویی
|
هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت
|
|
خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی
|
به دست جهد نشاید گرفت دامن کام
|
|
اگر نخواهدت ای نفس خیره میپویی
|
درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت
|
|
به ترک خویش بگوی ای که طالب اویی
|
همین که پای نهادی بر آستانه عشق
|
|
به دست باش که دست از جهان فروشویی
|
درازنای شب از چشم دردمندان پرس
|
|
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی
|
ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
|
|
هزار سال پس از مرگش ار به ینبویی
|