مشتاق توام با همه جوری و جفایی
|
|
محبوب منی با همه جرمی و خطایی
|
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
|
|
در حضرت سلطان که برد نام گدایی
|
صاحب نظران لاف محبت نپسندند
|
|
وان گه سپر انداختن از تیر بلایی
|
باید که سری در نظرش هیچ نیرزد
|
|
آن کس که نهد در طلب وصل تو پایی
|
بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت
|
|
دشنام تو خوشتر که ز بیگانه دعایی
|
جز عهد و وفای تو که محلول نگردد
|
|
هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی
|
گر دست دهد دولت آنم که سر خویش
|
|
در پای سمند تو کنم نعل بهایی
|
شاید که به خون بر سر خاکم بنویسند
|
|
این بود که با دوست به سر برد وفایی
|
خون در دل آزرده نهان چند بماند
|
|
شک نیست که سر برکند این درد به جایی
|
شرط کرم آنست که با درد بمیری
|
|
سعدی و نخواهی ز در خلق دوایی
|