تو با این لطف طبع و دلربایی | چنین سنگین دل و سرکش چرایی | |
به یک بار از جهان دل در تو بستم | ندانستم که پیمانم نپایی | |
شب تاریک هجرانم بفرسود | یکی از در درآی ای روشنایی | |
سری دارم مهیا بر کف دست | که در پایت فشانم چون درآیی | |
خطای محض باشد با تو گفتن | حدیث حسن خوبان خطایی | |
نگاری سخت محبوبی و مطبوع | ولیکن سست مهر و بیوفایی | |
دلا گر عاشقی دایم بر آن باش | که سختی بینی و جور آزمایی | |
و گر طاقت نداری جور مخدوم | برو سعدی که خدمت را نشایی |