ای صورتت ز گوهر معنی خزینهای
|
|
ما را ز داغ عشق تو در دل دفینهای
|
دانی که آه سوختگان را اثر بود
|
|
مگذار نالهای که برآید ز سینهای
|
زیور همان دو رشته مرجان کفایتست
|
|
وز موی در کنار و برت عنبرینهای
|
سر درنیاورم به سلاطین روزگار
|
|
گر من ز بندگان تو باشم کمینهای
|
چشمی که جز به روی تو بر میکنم خطاست
|
|
وان دم که بی تو میگذرانم غبینهای
|
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
|
|
سنگی به دست دارد و ما آبگینهای
|
وان را روا بود که زند لاف مهر دوست
|
|
کز دل به درکند همه مهری و کینهای
|
سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد
|
|
تنها در این مدینه که در هر مدینهای
|
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
|
|
کز پارس میرود به خراسان سفینهای
|