وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من | تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من | |
ناله زیر و زار من زارترست هر زمان | بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من | |
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو | دست نمای خلق شد قامت چون هلال من | |
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی | میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من | |
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند | هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من | |
برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد | فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من | |
چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا | کاه تو تیره میکند آینه جمال من |