دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین

دو دل ربا که بلای دلند و آفت دین دلم به غمزه آن رفت و دین به عشوه‌ی این
یکی ز غایت عرفان گلیست پرده‌گشا یکی ز عین حیا غنچه است پرده‌نشین
یکی به کام حریفان نموده خنده ز لب یکی به عارض تابنده همچو در ثمین
یکی به عارض تابنده رشک ماه فلک یکی به قامت رعنا بلای روی زمین
یکی ز طره سرچین نموده مشگ ختا یکی ز عقده گیسو گشوده ناقه چین
یکی به قصد من از ابروان کشیده کمان یکی چو چشم خود از گوشه‌ها گشوده کمین
ز دست هر دو دل محتشم شکاف شکاف گهی به تیغ عداب و گهی به خنجر کین