عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
|
|
بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم
|
بوستان خانه عیشست و چمن کوی نشاط
|
|
تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم
|
دیگران با همه کس دست در آغوش کنند
|
|
ما که بر سفره خاصیم به یغما نرویم
|
نتوان رفت مگر در نظر یار عزیز
|
|
ور تحمل نکند زحمت ما تا نرویم
|
گر به خواری ز در خویش براند ما را
|
|
به امیدش بنشینیم و به درها نرویم
|
گر به شمشیر احبا تن ما پاره کنند
|
|
به تظلم به در خانه اعدا نرویم
|
پای گو بر سر و بر دیده ما نه چو بساط
|
|
که اگر نقش بساطت برود ما نرویم
|
به درشتی و جفا روی مگردان از ما
|
|
که به کشتن برویم از نظرت یا نرویم
|
سعدیا شرط وفاداری لیلی آنست
|
|
که اگر مجنون گویند به سودا نرویم
|