عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
|
|
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
|
خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود
|
|
آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم
|
همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشید
|
|
روی بنمود چو خفاش نهان گردیدیم
|
گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست
|
|
دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم
|
صفت یوسف نادیده بیان میکردند
|
|
با میان آمد و بی نام و نشان گردیدیم
|
رفته بودیم به خلوت که دگر مینخوریم
|
|
ساقیا باده بده کز سر آن گردیدیم
|
تا همه شهر بیایند و ببینند که ما
|
|
پیر بودیم و دگرباره جوان گردیدیم
|
سعدیا لشکر خوبان به شکار دل ما
|
|
گو میایید که ما صید فلان گردیدیم
|