ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی
|
|
وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم
|
گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی
|
|
آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم
|
تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس
|
|
نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم
|
ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی
|
|
گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم
|
گفتی که چون من در زمی دیگر نباشد آدمی
|
|
ای جان لطف و مردمی ما نیز هم بد نیستیم
|
گر گلشن خوش بو تویی ور بلبل خوشگو تویی
|
|
ور در جهان نیکو تویی ما نیز هم بد نیستیم
|
گویی چه شد کان سروبن با ما نمیگوید سخن
|
|
گو بیوفایی پر مکن ما نیز هم بد نیستیم
|
گر تو به حسن افسانهای یا گوهر یک دانهای
|
|
از ما چرا بیگانهای ما نیز هم بد نیستیم
|
ای در دل ما داغ تو تا کی فریب و لاغ تو
|
|
گر به بود در باغ تو ما نیز هم بد نیستیم
|
باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده
|
|
ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم
|
گفتم تو ما را دیدهای وز حال ما پرسیدهای
|
|
پس چون ز ما رنجیدهای ما نیز هم بد نیستیم
|
گفتی به از من در چگل صورت نبندد آب و گل
|
|
ای سست مهر سخت دل ما نیز هم بد نیستیم
|
سعدی گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین
|
|
گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم
|