آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
|
|
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
|
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
|
|
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
|
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
|
|
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم
|
دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
|
|
چون یاد تو میآرم خود هیچ نمیمانم
|
با وصل نمیپیچم وز هجر نمینالم
|
|
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم
|
ای خوبتر از لیلی بیمست که چون مجنون
|
|
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم
|
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
|
|
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
|
در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم
|
|
وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم
|
دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل
|
|
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم
|
در خفیه همینالم وین طرفه که در عالم
|
|
عشاق نمیخسبند از ناله پنهانم
|
بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد
|
|
تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم
|
گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
|
|
گر جان برود شاید من زنده به جانانم
|