›
ریرا
›
شعر کهن
›
مولوی
›
دیوان شمس
›
رباعیات
›
قسمت هفدهم
قسمت هفدهم
دوش از درم درآمد سرمست و بیقرار
□
سخن ز آسمانها فرود آمدهست
□
ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
□
بگفت این و زان جایگه برگرفت
□
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
□
به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست
□
ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد
□
همی رفت منزل به منزل به راه
□
عید بر بدر دین مبارک باد
□
عجب اژدهایی ست کلک دو سر
□
صاحبا جنبشت همایون باد
□
همی چاره جست آن شب دیریاز
□
این همایون مقصد دنیا و دین معمور باد
□
اهل بر روی زمین جستیم نیست
□
دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار
□
چو شد روی کشور به کردار قیر
□
زهی دست وزارت از تو معمور
□
بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
□
شب و شمع و شکر و بوی گل و باد بهار
□
چو آن پاسخ نامه دارا بخواند
□
تیر ستم فلک خدنگست
□
عشق تو به گرد هر که برگردد
□
ای به خوبی و خرمی چو بهار
□
کنون آفرین جهانآفرین
□
خیزید که هنگام صبوح دگر آمد
□
مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد
□
خراب کرد به یکبار بخل کشور جود
□
سکندر چو بر تخت بنشست گفت
□
ملک هم بر ملک قرار گرفت
□
انصاف در جبلت عالم نیامده است
□
باغ سرمایهی دگر دارد
□
ز راه بیابان به شهری رسید
□
ای بر اعدا و اولیا پیروز
□
جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
□
ایام زیر رایت رای امیر باد
□
چنان بد که بیماه روی اردوان
□
بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر
□
عشقت آتش ز جان برانگیزد
□
شرف گوهر اولاد نظام
□
یکی نامور بود نامش سباک
صفحهی ۱
صفحهی بعد
شعر قبل
b