قسمت هفدهم

دوش از درم درآمد سرمست و بی‌قرار

سخن ز آسمان‌ها فرود آمده‌ست

ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست

بگفت این و زان جایگه برگرفت

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست

ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد

همی رفت منزل به منزل به راه

عید بر بدر دین مبارک باد

عجب اژدهایی ست کلک دو سر

صاحبا جنبشت همایون باد

همی چاره جست آن شب دیریاز

این همایون مقصد دنیا و دین معمور باد

اهل بر روی زمین جستیم نیست

دی چون بشکست شهنشاه فلک نوبت بار

چو شد روی کشور به کردار قیر

زهی دست وزارت از تو معمور

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد

شب و شمع و شکر و بوی گل و باد بهار

چو آن پاسخ نامه دارا بخواند

تیر ستم فلک خدنگست

عشق تو به گرد هر که برگردد

ای به خوبی و خرمی چو بهار

کنون آفرین جهان‌آفرین

خیزید که هنگام صبوح دگر آمد

مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد

خراب کرد به یکبار بخل کشور جود

سکندر چو بر تخت بنشست گفت

ملک هم بر ملک قرار گرفت

انصاف در جبلت عالم نیامده است

باغ سرمایه‌ی دگر دارد

ز راه بیابان به شهری رسید

ای بر اعدا و اولیا پیروز

جانا لب تو پیش‌کش از ما چه ستاند

ایام زیر رایت رای امیر باد

چنان بد که بی‌ماه روی اردوان

بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر

عشقت آتش ز جان برانگیزد

شرف گوهر اولاد نظام

یکی نامور بود نامش سباک