- ۱ ماییم و سرکویی، پر فتنهی ناپیدا
- ۲ سلام علیک، ای نسیم صبا
- ۳ گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا
- ۴ قراری چون ندارد جانم اینجا
- ۵ شب و روز مونس من غم آن نگار بادا
- ۶ پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا
- ۷ چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
- ۸ درد سری میدهیم باد صبا را
- ۹ مبارک روز بود امروز، یارا
- ۱۰ در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
- ۱۱ بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
- ۱۲ چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا
- ۱۳ من چه گویم جفا و جنگ ترا؟
- ۱۴ دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
- ۱۵ باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟
- ۱۶ مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
- ۱۷ پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را
- ۱۸ اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
- ۱۹ ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
- ۲۰ گر وصل آن نگار میسر شود مرا
- ۲۱ به خرابات گرو شد سر و دستار مرا
- ۲۲ چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا
- ۲۳ حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
- ۲۴ دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را
- ۲۵ به خرابات برید از در این خانه مرا
- ۲۶ غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا
- ۲۷ آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
- ۲۸ زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را
- ۲۹ آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
- ۳۰ نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
- ۳۱ چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
- ۳۲ با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟
- ۳۳ دلم در دام عشق افتاد هیلا
- ۳۴ نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما
- ۳۵ ای چراغ چشم توفان بار ما
- ۳۶ ای غم عشق تو یار غار ما
- ۳۷ تو مشغولی به حسن خود، چه غم داری ز کار ما؟
- ۳۸ چو آشفته دیدی که شد کار ما
- ۳۹ از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما
- ۴۰ ای پرتو روحالقدس تابان ز رخسار شما
- ۴۱ مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
- ۴۲ دراز شد سفر یار دور گشتهی ما
- ۴۳ پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهی ما
- ۴۴ حلوای نباتست لبت، پسته دهانا
- ۴۵ ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
- ۴۶ رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
- ۴۷ باد سهند بین که : برین مرغزارها
- ۴۸ ای سفر کرده، دلم بیتو بفرسود،بیا
- ۴۹ سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا
- ۵۰ نوبهارست و دل پر هوس و بادهی ناب
- ۵۱ نیست در آبگینه آتش و آب
- ۵۲ هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
- ۵۳ یا بپوش آن روی زیبا در نقاب
- ۵۴ امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!
- ۵۵ زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب
- ۵۶ بت خورشید رخ من بگذارست امشب
- ۵۷ پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟
- ۵۸ بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب
- ۵۹ مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب
- ۶۰ مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب
- ۶۱ اشک ما آبیست روشن در هوات
- ۶۲ تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
- ۶۳ حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات
- ۶۴ بگذاشتهام، تا چه کند نرگس مستت؟
- ۶۵ روزگار از رخ تو شمعی ساخت
- ۶۶ ترک عجمی کاکل ترکانه برانداخت
- ۶۷ رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت
- ۶۸ جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
- ۶۹ تا دل ما با تو کرد روی ارادت
- ۷۰ چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت
- ۷۱ ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
- ۷۲ گرچه صد بارم برانند از برت
- ۷۳ نیامد وقت آن کز من بخواهی عذرآزارت؟
- ۷۴ ای ز لعلت قیمت یاقوت پست
- ۷۵ بهار آمد و باغ پیرایه بست
- ۷۶ بی تو نکردیم به جایی نشست
- ۷۷ آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست
- ۷۸ آن زخم، که از تو بر دل ماست
- ۷۹ این همه پروانها، سوخته از چپ و راست
- ۸۰ پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست
- ۸۱ کار ما امروز زان رخ با نواست
- ۸۲ مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست
- ۸۳ باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟
- ۸۴ یارب، این مهمان چون ماه از کجاست؟
- ۸۵ ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟
- ۸۶ نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست
- ۸۷ نهان از نهان کیست؟ دلدار ماست
- ۸۸ روزهداران را هلال عید ابروی شماست
- ۸۹ تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
- ۹۰ لاله افیون در شراب انداختست
- ۹۱ آن ترک پری چهره، که مانند فرشتست
- ۹۲ دلم ز هر دو جهان مهر پروریدهی تست
- ۹۳ آن فروغ لالهی یا برگ سمن، یا روی تست؟
- ۹۴ عالمی را دشمنی با من ز بهر روی تست
- ۹۵ بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
- ۹۶ این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست
- ۹۷ ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست
- ۹۸ دل به صحرا میرود، در خانه نتوانم نشست
- ۹۹ صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
- ۱۰۰ هم ز وصف لبت زبان خجلست
- ۱۰۱ انجمن شهر ملای گلست
- ۱۰۲ از جام عشق بین همه باغ و بهار مست
- ۱۰۳ دل مست و دیده مست و تن بیقرار مست
- ۱۰۴ روی تو، که قبلهی جهانست
- ۱۰۵ ماهی، که لبش بجای جانست
- ۱۰۶ حسن خوبان عزیز چندانست
- ۱۰۷ درد دلم را طبیب چاره ندانست
- ۱۰۸ این باغ سراسر همه پر باد وزانست
- ۱۰۹ عشق روی تو نه در خورد دل خام منست
- ۱۱۰ گر به دست آوریم دامن دوست
- ۱۱۱ سروی که ازو و حور و پری بار برند اوست
- ۱۱۲ آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست
- ۱۱۳ آنکه رخ عاشقان خاک کف پای اوست
- ۱۱۴ مرا سر بلندی ز سودای اوست
- ۱۱۵ دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
- ۱۱۶ در گمانی که: به غیر از تو کسی یارم هست؟
- ۱۱۷ پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
- ۱۱۸ ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست
- ۱۱۹ ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
- ۱۲۰ هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست
- ۱۲۱ دلبر، چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟
- ۱۲۲ ای دل، از هجران او زارم همی باید گریست
- ۱۲۳ آنکه دل من ببرد، از همه خوبان، یکیست
- ۱۲۴ ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
- ۱۲۵ جز نقش تو در خیال نیست
- ۱۲۶ ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست
- ۱۲۷ چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
- ۱۲۸ ای آنکه پیشهی تو بجز کبر و ناز نیست
- ۱۲۹ هم خانهایم، روی گرفتن حلال نیست
- ۱۳۰ گر سری در سر کار تو شود چندان نیست
- ۱۳۱ عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست
- ۱۳۲ با من از شادی وصل تو اثر چیزی نیست
- ۱۳۳ جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست
- ۱۳۴ عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست
- ۱۳۵ در خرابات عاشقان کوییست
- ۱۳۶ گو: هر که در جهان به تماشا رویدو گشت
- ۱۳۷ دوش چون چشم او کمان برداشت
- ۱۳۸ مگر پیر سجاده حال نداشت؟
- ۱۳۹ نگر: مگرد گر آن سر و سیم بر بگذشت؟
- ۱۴۰ تا لعل باده رنگ تو شکرفروش گشت
- ۱۴۱ ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت
- ۱۴۲ دیگر آن حلقه و آن دانهی در در گوشت
- ۱۴۳ در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
- ۱۴۴ تا بر دوست بار نتوان یافت
- ۱۴۵ آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت
- ۱۴۶ چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت
- ۱۴۷ دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت
- ۱۴۸ زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
- ۱۴۹ به وقت گل پی معشوق و باده باید رفت
- ۱۵۰ ترک من ترک من خستهدل زار گرفت
- ۱۵۱ چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
- ۱۵۲ عمر به پایان رسید، راه به پایان نرفت
- ۱۵۳ سری که دید؟ که در پای دلستانی رفت
- ۱۵۴ مرا حدیث غم یار من بباید گفت
- ۱۵۵ شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت
- ۱۵۶ زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
- ۱۵۷ ای عید روزهداران ابروی چون هلالت
- ۱۵۸ زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
- ۱۵۹ سرشک دیده دلیلست و رنگ چهره علامت
- ۱۶۰ ای سر تو پیوسته با جان، ز که پرسیمت؟
- ۱۶۱ هر کسی را مینوازد لطف و خاطر جستنت
- ۱۶۲ گفته بودم با من: کان جا نباید رفتنت
- ۱۶۳ ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت
- ۱۶۴ ای طیرهی شب طرهی خورشید پناهت
- ۱۶۵ بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
- ۱۶۶ ای شب تیره فرع گیسیویت
- ۱۶۷ بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح
- ۱۶۸ روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد
- ۱۶۹ باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد
- ۱۷۰ هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد
- ۱۷۱ ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد
- ۱۷۲ چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
- ۱۷۳ یاد تو ما را چو در خیال بگردد
- ۱۷۴ کجا شد ساربانش؟ تا دلم را تنگ در بندد
- ۱۷۵ عشق و درویشی و تنهایی و درد
- ۱۷۶ نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد
- ۱۷۷ هر دم از خانه رخ بدر دارد
- ۱۷۸ دلی، که میل به دیدار دوستان دارد
- ۱۷۹ شاهد من در جهان نظیر ندارد
- ۱۸۰ حال دل پیش که گویم؟ که دل ریش ندارد
- ۱۸۱ وجود حقیقت نشانی ندارد
- ۱۸۲ بمیرم چشم مستت را که جانم زنده میدارد
- ۱۸۳ روی خود بنمود و هوش از ما ببرد
- ۱۸۴ موی فشانم دگر عشق به درها ببرد
- ۱۸۵ طراوت رخت آب سمن تمام ببرد
- ۱۸۶ از عشق تو جان نمیتوان برد
- ۱۸۷ دل باز در سودای او افتاد و باری میبرد
- ۱۸۸ خاک آن بادیم کوبر آستانت بگذرد
- ۱۸۹ به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد
- ۱۹۰ ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد
- ۱۹۱ باد بویی از دو زلفت وام کرد
- ۱۹۲ هوست معتکف خانهی خمارم کرد
- ۱۹۳ دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد
- ۱۹۴ وصف روی آن پسر خواهیم کرد
- ۱۹۵ چاره سگالیدنم فایدهای چون نکرد
- ۱۹۶ جز لبم شرح میان او نکرد
- ۱۹۷ دلم جز تو آهنگ یاری نکرد
- ۱۹۸ به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد
- ۱۹۹ دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد
- ۲۰۰ ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد
- ۲۰۱ عشق بیعلت ترنج دوستی بار آورد
- ۲۰۲ پیری که پریرم ز مناجات بر آورد
- ۲۰۳ هر کس که در محبت او دم برآورد
- ۲۰۴ سوز تو شبی بسازم آورد
- ۲۰۵ بی تو دل من دمی قرار نگیرد
- ۲۰۶ صفات قلندر نشان برنگیرد
- ۲۰۷ چو دل شد زان او هرگز نمیرد
- ۲۰۸ تیر از کمان به من اندازد
- ۲۰۹ رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
- ۲۱۰ چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد
- ۲۱۱ دیگر مرا به ضربت شمشیر غم بزد
- ۲۱۲ زلف را تاب دام و خم برزد
- ۲۱۳ چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
- ۲۱۴ مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد
- ۲۱۵ اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
- ۲۱۶ فتنه از چرخ و قیامت ز زمین برخیزد
- ۲۱۷ تویی که از لب لعلت گلاب میریزد
- ۲۱۸ هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد
- ۲۱۹ جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
- ۲۲۰ با زلف او مردانگی باد صبا را میرسد
- ۲۲۱ حدیث آرزومندی قلم دشوار بنویسد
- ۲۲۲ آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد
- ۲۲۳ پرسش خستهای روا باشد
- ۲۲۴ تا رسم جگرخواری پیش تو روا باشد
- ۲۲۵ دلی که با سر زلف تو آشنا باشد
- ۲۲۶ نمیبینم بت خود را، نمیدانم کجا باشد؟
- ۲۲۷ تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
- ۲۲۸ بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشد
- ۲۲۹ هر که آن قامت و بالای بلندش باشد
- ۲۳۰ بهار و باغ با ترکان گل رخسار خوش باشد
- ۲۳۱ مستیم و مستی ما از جام عشق باشد
- ۲۳۲ گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد
- ۲۳۳ روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
- ۲۳۴ معشوقه پی وفا نباشد
- ۲۳۵ اگر گوش بر دشمنانت نباشد
- ۲۳۶ هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
- ۲۳۷ باید که مال دنیا مسمار دل نباشد
- ۲۳۸ چون قد تو در چمن نباشد
- ۲۳۹ رنگینتر از رخ تو گل در چمن نباشد
- ۲۴۰ سر عشق از خرد برون باشد
- ۲۴۱ بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد
- ۲۴۲ هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد
- ۲۴۳ با عارض و زلفت قمر و قیر چه باشد؟
- ۲۴۴ آن کس که دلیش بوده باشد
- ۲۴۵ او همانا نابهی شبهای من نشنیده باشد
- ۲۴۶ چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟
- ۲۴۷ بیروی تو جان در تن بیمار همی باشد
- ۲۴۸ ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد
- ۲۴۹ موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد
- ۲۵۰ حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
- ۲۵۱ گل ز روی او شرمسار شد
- ۲۵۲ خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد
- ۲۵۳ دل اسیر حلقهی آن زلف چون زنحیر شد
- ۲۵۴ کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد
- ۲۵۵ یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
- ۲۵۶ دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد
- ۲۵۷ چه عشقست این که در دل شد؟
- ۲۵۸ جهان از باد نوروزی جوان شد
- ۲۵۹ عشق را پا و سر پدید نشد
- ۲۶۰ هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد
- ۲۶۱ هیچ روز آن رخ به فرمانم نشد
- ۲۶۲ کسی که چشمهی چشمش چنین ز گریه بجوشد
- ۲۶۳ تا دل مجروح من عاشق زار تو شد
- ۲۶۴ نه آخر دل من خراب از تو شد؟
- ۲۶۵ گر به کام دل رسید از یار خود یاری چه شد؟
- ۲۶۶ به من از دولت وصل تو مقرر میشد
- ۲۶۷ هزار قطرهی خونم ز چشم تر بچکد
- ۲۶۸ عرق چو از رخت، ای سرو دلستان، بچکد
- ۲۶۹ زین بیش نباید خفت، ای یار که دزد آمد
- ۲۷۰ بید بشکفت و گل به بار آمد
- ۲۷۱ سرم در عهد ترسایی شبی مهمان عشق آمد
- ۲۷۲ هزار نامه نوشتم، یکی جواب نیامد
- ۲۷۳ عمری که نه با تست کسش عمر نخواند
- ۲۷۴ هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
- ۲۷۵ صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
- ۲۷۶ سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
- ۲۷۷ رخ تو بجز جور و خواری نداند
- ۲۷۸ کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟
- ۲۷۹ هر که در حلقهی زلف تو گرفتار بماند
- ۲۸۰ از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند
- ۲۸۱ چون عشق در آید، قدم سر بنماند
- ۲۸۲ خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
- ۲۸۳ دلبران جمله غلام لب چون نوش تواند
- ۲۸۴ نقش لب تو از شکر و پسته بستهاند
- ۲۸۵ اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
- ۲۸۶ فرش زمردین به زمین در کشیدهاند
- ۲۸۷ دشمنان گویی دگر در کار ما کوشیدهاند
- ۲۸۸ باز شادروان گل بر روی خار انداختند
- ۲۸۹ یوسف ما را به چاه انداختند
- ۲۹۰ دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
- ۲۹۱ تو آفتابی و خلقت چو سایه بر اثرند
- ۲۹۲ کی مرا نزد تو همچون دگران بگذارند؟
- ۲۹۳ آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند
- ۲۹۴ چون ز بغداد و لب دجله دلم یار کند
- ۲۹۵ جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
- ۲۹۶ کرا بر تو فرستم که شرح حال کند؟
- ۲۹۷ هر زمان آشفتهدل نامم کند
- ۲۹۸ هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند
- ۲۹۹ دل به کسی سپردهام کو همه قصد جان کند
- ۳۰۰ مطرب، مهل که محنت و غم قصد جان کند
- ۳۰۱ دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
- ۳۰۲ در آن شمایل موزون چو دل نگاه کند
- ۳۰۳ یار آن کسی بود که به کارت نگه کند
- ۳۰۴ نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند
- ۳۰۵ عاشق کسی بود که چو عشقش ندی کند
- ۳۰۶ ترک ستم پرست من ترک جفا نمیکند
- ۳۰۷ صبری کنیم تا ستم او چه میکند؟
- ۳۰۸ دلدار دل ببرد و زما پرده میکند
- ۳۰۹ نی بین که چون به درد فغانی همی کند؟
- ۳۱۰ گر کسی در عشق آهی میکند
- ۳۱۱ جماعتی که مرا توبه کار میخوانند
- ۳۱۲ قلندران تهی سر کلاه دارانند
- ۳۱۳ در بند غم عشق تو بسیار کسانند
- ۳۱۴ خوبرویان جفا پیشه وفا نیز کنند
- ۳۱۵ گر نقش روی خوب تو بر منظری کنند
- ۳۱۶ مردم شهرم به میخوردن ملامت میکنند
- ۳۱۷ آنرا که جام صافی صهباش میدهند
- ۳۱۸ چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند
- ۳۱۹ ز دور ار ترا ناتوانی ببیند
- ۳۲۰ آنرا که چون تو لاله رخی در سرا بود
- ۳۲۱ دل از فراق شما دردمند خواهد بود
- ۳۲۲ همیشه تا تن من برقرار خواهد بود
- ۳۲۳ تا کی از هجر تو بیخواب و خورم باید بود؟
- ۳۲۴ دوشم از وصل کار چون زر بود
- ۳۲۵ نازنینا، حسن و خوبی با وفا بهتر بود
- ۳۲۶ آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟
- ۳۲۷ دیگی که پار پختم چون ناتمام بود
- ۳۲۸ ترا که گفت؟ من بیتو میتوانم بود
- ۳۲۹ میان ما و تو دوری به اختیار نبود
- ۳۳۰ سر دردم بر طبیب آسان نبود
- ۳۳۱ دوش بیروی تو باغ عیش را آبی نبود
- ۳۳۲ این چنین نقشی اگر در چین بود
- ۳۳۳ روز هجران آن نگار این بود
- ۳۳۴ من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟
- ۳۳۵ دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
- ۳۳۶ هر که با عارض زیبای تو خوکرده بود
- ۳۳۷ به سر زلف سیه دوش گره برزده بود
- ۳۳۸ خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
- ۳۳۹ روز وداع گریه نه در حد دیده بود
- ۳۴۰ عشق همان به که به زاری بود
- ۳۴۱ غیر ازو هر چه هست بازی بود
- ۳۴۲ روزی کنی به سنگ فراقم جدا ز خود
- ۳۴۳ ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟
- ۳۴۴ در هر ولایتی ز شرف نام ما رود
- ۳۴۵ آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود
- ۳۴۶ گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
- ۳۴۷ ترا چه تحفه فرستم که دلپذیر شود؟
- ۳۴۸ رخت دل بدزدد نهان شود
- ۳۴۹ هر که او بیدق این عرصه شود شاه شود
- ۳۵۰ در عشق اگر زبان تو با دل یکی شود
- ۳۵۱ فتنه بود آن چشم و ابرو نیز یارش میشود
- ۳۵۲ بی تو دل و جان من زیر و زبر میشود
- ۳۵۳ کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
- ۳۵۴ شبم ز شهر برون برد و راه خانه نمود
- ۳۵۵ بریدن حیفم آید بعد از آن عهد
- ۳۵۶ گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
- ۳۵۷ تو آن گم کرده را مشنو که بیزاری پدید آید
- ۳۵۸ برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
- ۳۵۹ سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید
- ۳۶۰ گر آن کاری که من دانم بر آید
- ۳۶۱ مرا از بخت اگر کاری برآید
- ۳۶۲ مرا گر ز وصل تو رنگی برآید
- ۳۶۳ هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید
- ۳۶۴ هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید
- ۳۶۵ دل سرمست من آن نیست که باهوش آید
- ۳۶۶ مرا کجا سر زلفت به زیر چنگ آید؟
- ۳۶۷ سحر گه چون نسیم زلف آن دلدار میید
- ۳۶۸ دیریست که یار ما نمیآید
- ۳۶۹ دلی که در سر زلف شما همی آید
- ۳۷۰ دل میبرد امشب ز من آن ماه، بگیرید
- ۳۷۱ باز پیوند، که دوری به نهایت برسید
- ۳۷۲ نالهی بلبل شوریده به جایی برسید
- ۳۷۳ من کشتهی عشقم،خبرم هیچ مپرسید
- ۳۷۴ دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسید
- ۳۷۵ ای مردم کور، این چه بهارست ببینید
- ۳۷۶ هر که از برگ و از نوا گوید
- ۳۷۷ به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهیچون خور
- ۳۷۸ وقت گلست، ای غلام، روز می است، ای پسر
- ۳۷۹ بگشای ز رخ نقاب دیدار
- ۳۸۰ ما بغیر از یار اول کس نمیگیریم یار
- ۳۸۱ مگذر، ای ساربان، ز منزل یار
- ۳۸۲ هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
- ۳۸۳ تن به تو دادم، دل و جانش مبر
- ۳۸۴ از باده در فصل خزان افتان و خیزان نیکتر
- ۳۸۵ زلف مشکینت چو دامست، ای پسر
- ۳۸۶ یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر
- ۳۸۷ هیچ نقاشی نیامیزد چنین رنگ، ای پسر
- ۳۸۸ من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر
- ۳۸۹ دلبر من بر گذشت همچو بهاری دگر
- ۳۹۰ نیک میخواهی که: از خود دورم اندازی دگر
- ۳۹۱ جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟
- ۳۹۲ کاکل کافرانه بین، زیور گوش او نگر
- ۳۹۳ ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر
- ۳۹۴ دل من فتنه شد بر یار دیگر
- ۳۹۵ تو از دست که میخوردی؟ که خشم آلودهای دیگر
- ۳۹۶ ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور
- ۳۹۷ همه عالم پرست ازین منظور
- ۳۹۸ باد بهار میدمد و من ز یار دور
- ۳۹۹ شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالای چو تیر
- ۴۰۰ گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر
- ۴۰۱ صنما، بیتو مرا کار به جان آمده گیر
- ۴۰۲ پاکبازان را چه خارا و چه خز؟
- ۴۰۳ صاحب روی خوب و زلف دراز
- ۴۰۴ من بدین خواری و این غربت از آن راه دراز
- ۴۰۵ منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
- ۴۰۶ آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز
- ۴۰۷ یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز
- ۴۰۸ ما در بر وی خلق فرو بستهایم باز
- ۴۰۹ اگر نوبهاری ببینیم باز
- ۴۱۰ عنایتیست خدا را به حال ما امروز
- ۴۱۱ گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز
- ۴۱۲ هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
- ۴۱۳ کام دلم نشد ز دهانت روا هنوز
- ۴۱۴ گلت بنده گردید و شمشاد نیز
- ۴۱۵ در وفا داری نکردی آنچه میگفتی تو نیز
- ۴۱۶ در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس
- ۴۱۷ بیا، که صفهی ما بوریای میکده بس
- ۴۱۸ به رخ شمع شبستانم تویی بس
- ۴۱۹ ای صبا، یار مرا از من بییار بپرس
- ۴۲۰ ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس
- ۴۲۱ عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش
- ۴۲۲ دمشق فتنه شد بغداد و توفان بلا آبش
- ۴۲۳ نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش
- ۴۲۴ سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش
- ۴۲۵ جفت شادیست بعید، آنکه تو داری شادش
- ۴۲۶ چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش
- ۴۲۷ درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
- ۴۲۸ چو نام او همی گویی به نام خود قلم در کش
- ۴۲۹ دلا، دگر قدم از کوی دوست بازمکش
- ۴۳۰ که میبرد خبر عاشقان شیفته حالش؟
- ۴۳۱ دیده گر لایق آن نیست که منزل کنمش
- ۴۳۲ گر دستها چو زلف در آرم به گردنش
- ۴۳۳ نیست عیب ار دوست میدارم منش
- ۴۳۴ امروز گم شدم: تو بر آهم مدار گوش
- ۴۳۵ بباد صبا گفتم از شوق دوش
- ۴۳۶ پستهی آن ماه مروارید گوش
- ۴۳۷ دو هفتهی دگر از بوی باد مشک فروش
- ۴۳۸ ای رخت خرم و دهانت خوش
- ۴۳۹ دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
- ۴۴۰ با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
- ۴۴۱ باشد آن روز که گویم به تو راز دل خویش؟
- ۴۴۲ گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
- ۴۴۳ مردی به هوش بودم و خاطر بجای خویش
- ۴۴۴ گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق
- ۴۴۵ دلم خرقهای دارد از پیر عشق
- ۴۴۶ ز حسن تو پیدا شد آیین عشق
- ۴۴۷ ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک
- ۴۴۸ زاهدان را گذاشتیم به جنگ
- ۴۴۹ ما به ابد میبریم عشق ترا از ازل
- ۴۵۰ که رساند به من شیفتهی مسکین حال؟
- ۴۵۱ گفتم: ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
- ۴۵۲ من نخواهم برد جان از دست دل
- ۴۵۳ نگفتم: کین چنین زودت به جان اندر بکارم دل؟
- ۴۵۴ دیوانه میشد از غم او گاه گاه دل
- ۴۵۵ ای به خار هجر ما را سفته دل
- ۴۵۶ نازنین، عیب نباشد، که کند ناز، ای دل
- ۴۵۷ سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل
- ۴۵۸ نه به اندازهی خود یار گزیدی، ای دل
- ۴۵۹ زهی! ز دست رقیبان گذر به کوی تو مشکل
- ۴۶۰ خیز، که در میرسد موکب سلطان گل
- ۴۶۱ . . .
- ۴۶۲ ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل
- ۴۶۳ مستم از بادهی مهر تو، مرا مست مهل
- ۴۶۴ گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم
- ۴۶۵ توبه کردم ز توبه کردن خام
- ۴۶۶ قاصرات الطرف فی حجب الخیام
- ۴۶۷ من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام
- ۴۶۸ من درین شهر پای بند توام
- ۴۶۹ ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام
- ۴۷۰ من چو همین حرف الف دیدهام
- ۴۷۱ فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیدهام
- ۴۷۲ به مسجد ره نمیدانم، گرفتار خراباتم
- ۴۷۳ تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
- ۴۷۴ اگر به مجلس قاضی نمودهاند که: مستم
- ۴۷۵ ای زاهد مستور، زمن دور، که مستم
- ۴۷۶ صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
- ۴۷۷ گر یار بلند آمد، من پستم و من پستم
- ۴۷۸ من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
- ۴۷۹ دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
- ۴۸۰ چو بر سفینهی دل نقش صورت تو نبشتم
- ۴۸۱ پیشتر از عاشقی عافیتی داشتم
- ۴۸۲ تو دامن از کف من دوش در کشیدی و گفتم
- ۴۸۳ شب دوشینه در سودای او خفتم
- ۴۸۴ نبض دل شوریدهی محرور گرفتم
- ۴۸۵ چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم
- ۴۸۶ خود را ز بد و نیک جدا کردم و رفتم
- ۴۸۷ مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
- ۴۸۸ ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
- ۴۸۹ دگر رخت ازین خانه بر در نهادم
- ۴۹۰ معراج ما به روح و روان بود صبح دم
- ۴۹۱ اگر آن یار سیه چرده ببیند رخ زردم
- ۴۹۲ غافل چرایی؟ جانا، ز دردم
- ۴۹۳ هر چند به کوی او دیرست که پی بردم
- ۴۹۴ من بادهی عشق نوش کردم
- ۴۹۵ ز عشقت روز اول من به شهر اندر ندی کردم
- ۴۹۶ بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
- ۴۹۷ میخانه را بگشای در، کامروز مخمور آمدم
- ۴۹۸ از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
- ۴۹۹ چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم؟
- ۵۰۰ مدتی من به کام خود بودم
- ۵۰۱ نه پیش ازین من بیگانه آشنای تو بودم؟
- ۵۰۲ آن تخم، که در باغ وفا کاشته بودم
- ۵۰۳ دی ره میخانه باز یافته بودم
- ۵۰۴ من دلداده از آنروز که دیدار تو دیدم
- ۵۰۵ تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم
- ۵۰۶ به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
- ۵۰۷ چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
- ۵۰۸ عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم
- ۵۰۹ همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
- ۵۱۰ به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
- ۵۱۱ تا میسر گشت در گرمابه وصل آن نگارم
- ۵۱۲ درون خود نپسندم که از تو باز آرم
- ۵۱۳ سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
- ۵۱۴ گر او پیدا شود بر من به شیدایی کشد کارم
- ۵۱۵ منازل سفرت پیش دیده میآرم
- ۵۱۶ من همان داغ محبت که تو دیدی دارم
- ۵۱۷ گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
- ۵۱۸ من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم
- ۵۱۹ ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
- ۵۲۰ صنمی که مهر او را ز جهان گزیده دارم
- ۵۲۱ چشم جان بر اثرت میدارم
- ۵۲۲ صد بار ز مهرت ار بمیرم
- ۵۲۳ گر چه در پای هوی و هوست میمیرم
- ۵۲۴ مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم
- ۵۲۵ به غم خویش چنان شیفته کردی بازم
- ۵۲۶ نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم
- ۵۲۷ برخیزم و دلها را در ولوله اندازم
- ۵۲۸ بیار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم
- ۵۲۹ گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم
- ۵۳۰ روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم
- ۵۳۱ گمان مبر که: به جور از بر تو برخیزم
- ۵۳۲ من مستم و ز مستی در یار میگریزم
- ۵۳۳ مرا مجال نباشد که: یار او باشم
- ۵۳۴ سخن بگوی چو من در سخن نمیباشم
- ۵۳۵ عیب من نیست که: در عشق تو تیمار کشم
- ۵۳۶ یارب، تو حاضری که ز دستش چه میکشم؟
- ۵۳۷ دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
- ۵۳۸ عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
- ۵۳۹ ای چاه زنخدانت زندان دل ریشم
- ۵۴۰ به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم
- ۵۴۱ من دل به ننگ دارم و از نام فارغم
- ۵۴۲ صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم
- ۵۴۳ وه! که امروز چه آشفته و بیخویشتنم
- ۵۴۴ آن دوست که میبینم، آن دوست که میدانم
- ۵۴۵ درهجر تو درمان دل خسته ندانم
- ۵۴۶ دلم زندان عشق تست و زندانی درو جانم
- ۵۴۷ نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم
- ۵۴۸ پر از دل مپرس، ای پری، من چه دانم؟
- ۵۴۹ دل خود را به دیدار تو حاجتمند میدانم
- ۵۵۰ چو بدیدی که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم
- ۵۵۱ زلف مشکینت چو دامست، ای صنم
- ۵۵۲ تختگاه حسن را قد تو شاهست، ای صنم
- ۵۵۳ تو گلشن حسنی و ما چون خار و خاشاک، ای صنم
- ۵۵۴ گر شبی چارهی این درد جدایی بکنم
- ۵۵۵ به آن سرم که: سر خود ز می چو مست کنم
- ۵۵۶ بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
- ۵۵۷ جای آن دارد که: من بر دیدها جایت کنم
- ۵۵۸ آمدهام که صف این صفهی بار بشکنم
- ۵۵۹ شد زنده جان من به می، زان یاد بسیارش کنم
- ۵۶۰ نظر چو بر لب و دندان یار خویش کنم
- ۵۶۱ فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
- ۵۶۲ تیر تدبیر تو در کیش ندارم، چه کنم؟
- ۵۶۳ درمان درد دوری آن یار میکنم
- ۵۶۴ به ذکر تو من شادمانی کنم
- ۵۶۵ ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم
- ۵۶۶ درد تو برآورد ز دنیا و ز دینم
- ۵۶۷ دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
- ۵۶۸ ز چشم خلق هوس میکند که گوشه گزینم
- ۵۶۹ نه مانند تو زیبایی ببینم
- ۵۷۰ زلف تو اگر به تاب میبینم
- ۵۷۱ مشتاق یارم و به در یار میروم
- ۵۷۲ به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
- ۵۷۳ گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم
- ۵۷۴ تا کی به در تو سوکوار آیم؟
- ۵۷۵ گر یار شوی با من، در عهد تو یار آیم
- ۵۷۶ تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم
- ۵۷۷ چون ساعدت مساعد آنست رشتهایم
- ۵۷۸ ما تا جمال آن رخ گلرنگ دیدهایم
- ۵۷۹ ما نور چشم مادر این خاک تیرهایم
- ۵۸۰ باز قلندر شدیم، خانه بر انداختیم
- ۵۸۱ بندهی عشقیم و سالهاست که هستیم
- ۵۸۲ آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم
- ۵۸۳ امروز عید ماست، که قربان او شدیم
- ۵۸۴ ما چشم جهانیم، که این راز بدیدیم
- ۵۸۵ دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
- ۵۸۶ مادر غم هجران تو، گر زانکه بمیریم
- ۵۸۷ حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم
- ۵۸۸ عقل صوفی را مهار اندر کشیم
- ۵۸۹ کجاست منزل آن کوچ کرده؟ تا برویم
- ۵۹۰ مرا با دوست میباید که رویارو سخن گویم
- ۵۹۱ از عشق دوری چون کنم؟ کین عشق مستوری شکن
- ۵۹۲ باغ بسان مصر شد از رخ یوسف سمن
- ۵۹۳ تخت شاهی دارد آن ترک ختن
- ۵۹۴ چو آتشست به گرمی هوای تابستان
- ۵۹۵ نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
- ۵۹۶ یاران و دوستداران جمعند و جام گردان
- ۵۹۷ دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
- ۵۹۸ دلها بربودند و برفتند سواران
- ۵۹۹ مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟
- ۶۰۰ به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
- ۶۰۱ کیست آن مه؟ که میرود نازان
- ۶۰۲ ای کس ما، چون شدی باز مطیع کسان؟
- ۶۰۳ ای پیک نامه بر، خبر او به ما رسان
- ۶۰۴ ای صبا، حال من بدو برسان
- ۶۰۵ این دلبران که میکشدم چشم مستشان
- ۶۰۶ شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان
- ۶۰۷ تا برگذشت پیشم باز آن پری خرامان
- ۶۰۸ کأس می در دست و کوس عشق بر بامستمان
- ۶۰۹ قصهی یار سبک روح نگفتم به گرانان
- ۶۱۰ به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
- ۶۱۱ آن کمان ابرو به تیر انداختن
- ۶۱۲ تا به کی این بستن و بگسیختن؟
- ۶۱۳ ترا رسد گره مشک بر قمر بستن
- ۶۱۴ امشب ز هجر یار بخواهم گریستن
- ۶۱۵ سهل باشد روزه از نانی و آبی داشتن
- ۶۱۶ چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
- ۶۱۷ شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
- ۶۱۸ از تو میسر نشد کنار گرفتن
- ۶۱۹ تا ندانی ز جسم و جان مردن
- ۶۲۰ بار بربستیم، ازین منزل به در باید شدن
- ۶۲۱ مشنو که: از کوی تو من هرگز به در دانم شدن
- ۶۲۲ از تو مرا تا به کی بیسر و سامان شدن؟
- ۶۲۳ ای خواجه، چه آوردی زین خانه بدر بودن؟
- ۶۲۴ دوستی با دشمنان ما مکن
- ۶۲۵ چشمم کنار دجله شد، جز یاد بغدادم مکن
- ۶۲۶ باغ جهان روی تست، رای گلستان مکن
- ۶۲۷ ای میر ترکان عجم، ترک وفاداری مکن
- ۶۲۸ نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن
- ۶۲۹ جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
- ۶۳۰ سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
- ۶۳۱ خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن
- ۶۳۲ چشم دولت را اگر زین به نظر هستی به من
- ۶۳۳ چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من
- ۶۳۴ سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من
- ۶۳۵ عشق نورزیده بود جان سبکبار من
- ۶۳۶ هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من
- ۶۳۷ نه بییادت برآید یک دم از من
- ۶۳۸ بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
- ۶۳۹ دشمن دون گر نگفتی حال من
- ۶۴۰ نگارا، چرا شدی نهان از نهان من؟
- ۶۴۱ عشق را فرسودهای باید چو من
- ۶۴۲ ای ز سودای تو در هر گوشهای آواره من
- ۶۴۳ جور دیدم، تا بدید آن خسرو خوبان که؟ من
- ۶۴۴ ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من
- ۶۴۵ دوست با کاروان کن فیکون
- ۶۴۶ ای مکان تو از مکان بیرون
- ۶۴۷ شب میبینم اندر خواب و میگویم: وصالست این
- ۶۴۸ دور مرو، دور مرو، یار ببین، یار ببین
- ۶۴۹ حلقهی زرین بر آن گوش گهربندش ببین
- ۶۵۰ منم آنکه گلشن عشق را چمنم، ببین
- ۶۵۱ آن تیر غمزه را دل خلقی نشانه بین
- ۶۵۲ از بند زلفش پای ما مشکل گشاید بعد ازین
- ۶۵۳ در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
- ۶۵۴ من از مادری زادم که پارم پدر بود او
- ۶۵۵ بنگر بدان دو ابروی همچون کمان او
- ۶۵۶ ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
- ۶۵۷ در صدد هلاک من شیوهی چشم مست تو
- ۶۵۸ گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو
- ۶۵۹ ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو
- ۶۶۰ تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
- ۶۶۱ گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو
- ۶۶۲ درین لشکر، که میبینی، سواری نیست غیر از تو
- ۶۶۳ تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
- ۶۶۴ گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو
- ۶۶۵ ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو
- ۶۶۶ ای نور چشم من ز رخ لالهرنگ تو
- ۶۶۷ ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
- ۶۶۸ ای خرمن گل خوشهچین پیش تن و اندام تو
- ۶۶۹ ای رشک گل تازه رخ چون سمن تو
- ۶۷۰ ای ترک، دل ما را خوشدار به جان تو
- ۶۷۱ به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
- ۶۷۲ به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
- ۶۷۳ زود شود باز بستهی تو
- ۶۷۴ دل من خستهی یاریست بیتو
- ۶۷۵ گر چه زان ما گشتی، سر ما چه دانی تو؟
- ۶۷۶ ای مدد تیره شب از موی تو
- ۶۷۷ سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
- ۶۷۸ گل در قرق عرق کند از شرم روی تو
- ۶۷۹ دل به تو دادیم و شکستی، برو
- ۶۸۰ حسن مصرست و رخ چون قمرت میر درو
- ۶۸۱ امشب از پیش من شیفته دل دور مرو
- ۶۸۲ آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
- ۶۸۳ ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو
- ۶۸۴ عمر که بیاو گذشت، ذوق ندیدیم ازو
- ۶۸۵ گر دهد یارت امان ایمن مشو
- ۶۸۶ دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو
- ۶۸۷ ای ز چین و حلقهی زلف سیاه
- ۶۸۸ چون همه ملک وجود خانهی شاهست و شاه
- ۶۸۹ آن تیر بالا را ببین: ز ابرو کمانها ساخته
- ۶۹۰ ای جان من ز هجر تو در تن بسوخته
- ۶۹۱ روز عید آن ترک را دیدم پگاه آراسته
- ۶۹۲ خیانتگر خیانت کرد و ما دل در خدا بسته
- ۶۹۳ روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته
- ۶۹۴ ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته
- ۶۹۵ کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته
- ۶۹۶ آن گل سوریست در کلاله نهفته
- ۶۹۷ ای از عرب و از عجمت مثل نزاده
- ۶۹۸ عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
- ۶۹۹ ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده
- ۷۰۰ ای مرغزار جانها لعل تو آب داده
- ۷۰۱ ساقیا، خیز و یک دو جام بده
- ۷۰۲ کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده
- ۷۰۳ یا به نزد خویشتن راهم بده
- ۷۰۴ شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده
- ۷۰۵ ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده
- ۷۰۶ چیست آن شهریار در پرده؟
- ۷۰۷ دلی میباید اندر عشق جان را وقف غم کرده
- ۷۰۸ خیز و کار رفتنت را ساز ده
- ۷۰۹ آنکه میخواست مرا بیدل و بییار شده
- ۷۱۰ روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
- ۷۱۱ ای ز زلفت عقل در دام آمده
- ۷۱۲ کیست دگر باره این؟ بر لب بام آمده
- ۷۱۳ ازین نرگس و گل غرورم مده
- ۷۱۴ ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده
- ۷۱۵ عاشقان درد کش را دردی میخانه ده
- ۷۱۶ ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده
- ۷۱۷ نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده
- ۷۱۸ مینالم ازین کار به سامان نرسیده
- ۷۱۹ ای بر فلک از رخ علم نور کشیده
- ۷۲۰ ماییم و خراباتی پر بادهی جوشیده
- ۷۲۱ چمن پر گهر شد ز باران ژاله
- ۷۲۲ دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله
- ۷۲۳ در سر و سرای خود نگذاشتم الاالله
- ۷۲۴ ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه
- ۷۲۵ بر در میخانه این غلغل و آن طنطنه
- ۷۲۶ پدید نیست اسیران عشق را خانه
- ۷۲۷ سر در کف پایت نهم، ای یار یگانه
- ۷۲۸ گرد مغان گرد و بادهای مغانه
- ۷۲۹ بسیار دشمنست مرا و تو دوست نه
- ۷۳۰ ای در غم عشقت مرا اندیشهی بهبود نه
- ۷۳۱ ای شهر شگرفان را غیر از تو امیری نه
- ۷۳۲ آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه
- ۷۳۳ خانهی صبر مرا باز برانداختهای
- ۷۳۴ ثوابست پرسیدن خستهای
- ۷۳۵ یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟
- ۷۳۶ با دگری بر غم من عقد وصال بستهای
- ۷۳۷ بر گل از عنبر کمندی بستهای
- ۷۳۸ ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای
- ۷۳۹ آن خط عنبرین که چو آبش نبشتهای
- ۷۴۰ باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای
- ۷۴۱ من که باشم؟ در زیان افتادهای
- ۷۴۲ باز به تنها چنین عزم کجا کردهای؟
- ۷۴۳ دلبرا، روز جدایی یاد ما میکردهای
- ۷۴۴ همچو گل صد گونه رنگ آوردهای
- ۷۴۵ در هر چه دیدهام تو پدیدار بودهای
- ۷۴۶ ای که دیگر بیگناه از من عنان پیچیدهای
- ۷۴۷ زان شکرین لب گر شبی کردم شکار بوسهای
- ۷۴۸ آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
- ۷۴۹ در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
- ۷۵۰ ای ماه و مشتری ز جمالت قرینهای
- ۷۵۱ ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی
- ۷۵۲ ز لعلش بوسهای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی
- ۷۵۳ با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی
- ۷۵۴ چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
- ۷۵۵ دولت ز در باز آمدی ما را پس از بیدولتی
- ۷۵۶ کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
- ۷۵۷ دانهای بر روی دام انداختی
- ۷۵۸ اگر چه از برمن بارها چو تیر بجستی
- ۷۵۹ ای برون از بلندی و پستی
- ۷۶۰ دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
- ۷۶۱ کدامین نقشبند این نقش بستی؟
- ۷۶۲ میی کو ترا میرهاند ز مستی
- ۷۶۳ ما را چو توانی که ز خود دور فرستی
- ۷۶۴ بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
- ۷۶۵ چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
- ۷۶۶ خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
- ۷۶۷ گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی
- ۷۶۸ زین دایره تا بدر نیفتی
- ۷۶۹ او را که در سماع سخن نیست حالتی
- ۷۷۰ جان را ستیزهی تو ندارد نهایتی
- ۷۷۱ سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
- ۷۷۲ ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی
- ۷۷۳ نقشی ز صورت خود هر جا پدید کردی
- ۷۷۴ مرا با جمع رندانی که در دیرند ضم کردی
- ۷۷۵ نظری گر ز سر لطف به کارم کردی
- ۷۷۶ نگارا، یاد میداری که یاد ما نمیکردی؟
- ۷۷۷ ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
- ۷۷۸ بر خستهای ملامت چندین چه میپسندی؟
- ۷۷۹ نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی
- ۷۸۰ زهی! زلف و رخت قدری و عیدی
- ۷۸۱ ما با تو رسم یاری گفتیم اگر شنیدی
- ۷۸۲ دیده بسیار نگه کرد به هر بام و دری
- ۷۸۳ روی در پرده و از پرده برون مینگری
- ۷۸۴ باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
- ۷۸۵ پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری
- ۷۸۶ ز تورانیان تنگ چشمی سواری
- ۷۸۷ ساقی، بده شرابم، کندر چنین بهاری
- ۷۸۸ من به هر جوری نخواهم کرد زاری
- ۷۸۹ ترا میزیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری
- ۷۹۰ شب هجرانت، ای دلبر، شب یلداست پنداری
- ۷۹۱ برون کردی مرا از دل چو دل با دیگری داری
- ۷۹۲ هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری
- ۷۹۳ او شوی چو خود را تو از میانه بر گیری
- ۷۹۴ بر من نمینشینی نفسی به دلنوازی
- ۷۹۵ ز برنا پیشگان آموز و رندان رسم سربازی
- ۷۹۶ دل من دردمند تست درمانش نمیسازی
- ۷۹۷ عالمی را به فراق رخ خود میسوزی
- ۷۹۸ هزار بار بگفتم که: به ز جان عزیزی
- ۷۹۹ باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی
- ۸۰۰ جهد بکن تا که به جایی رسی
- ۸۰۱ تو از رنگی که بر گردی کجا همرنگ ما باشی؟
- ۸۰۲ بخت یار ما باشد گر تو یار ما باشی
- ۸۰۳ ز راه دوستی گفتم: دلم را چاره بر باشی
- ۸۰۴ سنت آنست که خاک کف پایش باشی
- ۸۰۵ حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
- ۸۰۶ نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
- ۸۰۷ بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی
- ۸۰۸ گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی
- ۸۰۹ ای ترک حور زاده، ز تندی و کودکی
- ۸۱۰ بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟
- ۸۱۱ جانا؛ غم ما نداشتن تا کی؟
- ۸۱۲ با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی
- ۸۱۳ گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟
- ۸۱۴ ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی
- ۸۱۵ نه بیگانهای، ای بت خانگی
- ۸۱۶ از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
- ۸۱۷ ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی
- ۸۱۸ سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟
- ۸۱۹ آنخان خانان را ببین، بر صندلی یللی بلی
- ۸۲۰ زهی! نادیده از خوبان کسی مثل تو در خیلی
- ۸۲۱ ای غنچه با لب تو ز دل کرده همدمی
- ۸۲۲ ای داده بر وی تو قمر داو تمامی
- ۸۲۳ به خرابات گذارم ندهند از خامی
- ۸۲۴ شاد گردم که هر به ایامی
- ۸۲۵ گر برافرازی به چرخم ور بیندازی ز بامی
- ۸۲۶ مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
- ۸۲۷ اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
- ۸۲۸ دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
- ۸۲۹ نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی
- ۸۳۰ ای تن و اندامت از گل خرمنی
- ۸۳۱ سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
- ۸۳۲ ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
- ۸۳۳ باز دوشم ز راه مهمانی
- ۸۳۴ تو ز آه من ار هراسانی
- ۸۳۵ چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟
- ۸۳۶ خوشا آن عشرت و آن کامرانی
- ۸۳۷ ز تو بیوفا چه جوییم نشان مهربانی؟
- ۸۳۸ کاکل آن پسر ز پیشانی
- ۸۳۹ مرحبا، ای گل نورسته، که چون سرو روانی
- ۸۴۰ نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
- ۸۴۱ حاصل از عشقت نمیبینم بجز غم خوردنی
- ۸۴۲ صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی
- ۸۴۳ عارت آمد که دمی قصهی ما گوش کنی؟
- ۸۴۴ گر نخواهی که نظر با من درویش کنی
- ۸۴۵ از غمزه تیر سازی و ز ابرو کمان کنی
- ۸۴۶ جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
- ۸۴۷ به نشاط باده چو صبحدم سوی بوستان گذری کنی
- ۸۴۸ هر قصه مینیوشی و در گوش میکنی
- ۸۴۹ باز به قول کیست این جور و ستم که میکنی؟
- ۸۵۰ زمستان ز مستان نبیند زبونی
- ۸۵۱ تبم دادی،نمیپرسی که: ای بیمار من چونی؟
- ۸۵۲ رخت گویم به زیبایی، لبت گویم به شیرینی
- ۸۵۳ رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی
- ۸۵۴ ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
- ۸۵۵ از مردم این مرحله دلساز نبینی
- ۸۵۶ به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی
- ۸۵۷ آمد بهار، خیمه بزن بر کنار جوی
- ۸۵۸ بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی
- ۸۵۹ تو در شهری و ما محروم از آن روی
- ۸۶۰ ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی
- ۸۶۱ یک سخن زان لعل خاموشم بگوی
- ۸۶۲ دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی
- ۸۶۳ شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی
- ۸۶۴ عاشقم، از عشق من گر به گمانی بگوی
- ۸۶۵ با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگوی
- ۸۶۶ دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
- ۸۶۷ رخ باز نهادم به سماوات الهی
- ۸۶۸ گلا، عنان عزیمت به بوستان چه دهی؟
- ۸۶۹ ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی
- ۸۷۰ ای ز گل سوری دهنت غنچه نمایی
- ۸۷۱ به پیمانی نمیپویی، به پیوندی نمیپایی
- ۸۷۲ دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی
- ۸۷۳ دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی
- ۸۷۴ گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
- ۸۷۵ هرگزت عادت نبود این بیوفایی
- ۸۷۶ چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟
- ۸۷۷ ای در دل من چو جان کجایی؟
- ۸۷۸ با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
- ۸۷۹ ای نافهی چینی ز سر زلف تو بویی
- ۸۸۰ زهی! حسن ترا گل خاک کویی
- ۸۸۱ گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟
- ۸۸۲ خانهی تحقیق را ماه شبستان تویی
- ۸۸۳ مشتاق آن نگارم آیا کجاست گویی؟
- ۸۸۴ ای نسیم سحر، چه میگویی؟
- ۸۸۵ بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟