- ۱ کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن
- ۲ چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو
- ۳ دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی
- ۴ روی ناشسته چو ماهش نگرید
- ۵ الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد
- ۶ نخست آنکس که شد در بند انکار تو من بودم
- ۷ شده خلقت چو گریبان کش دلهای همه
- ۸ حسن تو چند زینت هر انجمن بود
- ۹ چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی
- ۱۰ چون پیش یار قید و رهائی برابر است
- ۱۱ آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد
- ۱۲ عشقت زهم برآورد یاران مهربان را
- ۱۳ به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت
- ۱۴ بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش
- ۱۵ من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا
- ۱۶ نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت
- ۱۷ به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم
- ۱۸ شعلهی حسن تو بالاتر ازین میباید
- ۱۹ به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی
- ۲۰ آزردهام به شکوه دل دلستان خود
- ۲۱ ما به یارانیم مشغول و رقیب ما به یار
- ۲۲ سخن طی میکنم ناگاه در خواب
- ۲۳ بخت چون بر نقد دولت سکهی اقبال زد
- ۲۴ قیاس خوبی آن مه ازین کن کز جفای او
- ۲۵ بود دی در چمن ای قبلهی حاجتمندان
- ۲۶ باز جائی رفتهام کز روی یارم شرمسار
- ۲۷ هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی
- ۲۸ چراغ خود دگر در بزم او بینور میبینم
- ۲۹ در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست
- ۳۰ برای خاطر غیرم به صد جفا کشتی
- ۳۱ دانسته باش ای دل کزان نامهربانت میبرم
- ۳۲ دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود
- ۳۳ منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم
- ۳۴ دو روزی شد که با هجران جانان صحبتی دارم
- ۳۵ گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه
- ۳۶ دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی
- ۳۷ چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک
- ۳۸ این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام
- ۳۹ اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من
- ۴۰ چند چشمت بسته بیند چشم سرگردان من
- ۴۱ بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان
- ۴۲ دلم که بیتو لگدکوب محنت و الم است
- ۴۳ هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم
- ۴۴ یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد
- ۴۵ وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک
- ۴۶ من و دیدن رقیبان هوسناک تو را
- ۴۷ گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من
- ۴۸ به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم
- ۴۹ بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید
- ۵۰ به مهر غیر در اخلاص من خلل کردی
- ۵۱ دلم آزاد از دامش نمیگردد چه دامست این
- ۵۲ داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق
- ۵۳ ساربانا پرشتابان بار ازین منزل مبند
- ۵۴ مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد
- ۵۵ شدم از گریه نابینا چراغ دیدهی من کو
- ۵۶ آن که شد تا حشر لازم صبر در هجران او