- ۸۱ سخن می گفتم از لبهایش در کام زبان گم شد
- ۸۲ ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود
- ۸۳ هنوزت ناز گرد چشم خواب آلود میگردد
- ۸۴ دلم برون شد از غمت غمت زدل برون نشد
- ۸۵ دل بازبهوش آمد جانان که میآید؟
- ۸۶ یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
- ۸۷ گر خاک وجودم زپس مرگ ببیزند
- ۸۸ باد آمد و بویی ز نگارم نرسانید
- ۸۹ باد آمد و زان سرو خرامان خبرآورد
- ۹۰ ای زلف تو دام دل دانا و خردمند
- ۹۱ جان تشنگی از شربت عناب تو دارد
- ۹۲ دل نیست که در روی غم دلدار نگنجد
- ۹۳ برفت آن دل که با صبر آشنا بود
- ۹۴ لب از تو وز شکر پیمانهیی چند
- ۹۵ ز اهل عقل نپسندد خردمند
- ۹۶ دیت از خوبرویان جست باید
- ۹۷ وفا در نیکوان چندان نباشد
- ۹۸ فلک با کس دل یکتا ندارد
- ۹۹ صبا آمد ولی دل باز نامد
- ۱۰۰ نگارا از من مسکین چه خیزد