- ۱ بس که خوشدل با غم شبهای در خویش را
- ۲ گم شدم در سر آن کوی مجویید مرا
- ۳ خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
- ۴ قدری بخند و ازرخ قمری نمای ما را!
- ۵ جان برلب است عاشق بخت آزمای را
- ۶ شفاعت آمدم ای دوست دیدهی خود را
- ۷ بهار پرده بر انداخت روی نیکو را
- ۸ ای صبا بوسه زن ز من در او را
- ۹ ای باد برقع برفگن آن روی آتشناک را
- ۱۰ آوردهام شفیع دل زار خویش را
- ۱۱ بس بود این که سوی خود راه دهی نسیم را
- ۱۲ بشگفت گل در بوستان آن غنچهی خندان کجا؟
- ۱۳ برو ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
- ۱۴ برقع برافگن ای پری حسن بلاانگیز را
- ۱۵ بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
- ۱۶ چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا
- ۱۷ جانا به پرسش یاد کن رو زی من گم بوده را
- ۱۸ چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را
- ۱۹ دیوانه میکنی دل و جان خراب را
- ۲۰ دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
- ۲۱ رفت آنکه چشم راحت خوش میغنود ما را
- ۲۲ سیم خیال تو بس با قمر چکار مرا؟
- ۲۳ گر چه بربود عقل و دین مرا
- ۲۴ سری دارم که سامان نیست او را
- ۲۵ گذشت آرزو از حد بپای بوس تو ما را
- ۲۶ من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را
- ۲۷ من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها
- ۲۸ یارب که داد آینه آن بت پرست را
- ۲۹ وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا
- ۳۰ که ره نمود ندانم قبای تنگ ترا
- ۳۱ روز عید ست به من ده می نابی چو گلاب
- ۳۲ امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت
- ۳۳ تقدیر که یک چند مرا از تو جدا داشت
- ۳۴ بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
- ۳۵ ما را چه غم امروز که معشوقه به کام است
- ۳۶ نسیما آن گل شبگیر چون است؟
- ۳۷ بیا کز رفتنت جانم خراب است
- ۳۸ مرا داغ تو بر جان یادگار است
- ۳۹ آنجاست دل من و هم آنجاست
- ۴۰ چون بگیتی هر چه میآید روان خواهد گذشت
- ۴۱ با غمش خو کردم امشب گرچه در زاری گذشت
- ۴۲ گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل
- ۴۳ سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست
- ۴۴ شربت و صلت نجویم کار من خون خوردنست
- ۴۵ هر مژه از غمزهی خون ریز تو ناوک زنی است
- ۴۶ جعد مرغولت که در هربند او صد حلقه است
- ۴۷ عاشق سوخته دل زنده به جان دگر است
- ۴۸ در شب هجر که از روز قیامت بتر است
- ۴۹ برگ زیرآمد و برگ گل و گلزار برفت
- ۵۰ کشتهی تیغ جفایت دل درویش من است
- ۵۱ هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست
- ۵۲ هر کرا کن مکن و هوش و خرد در کار است
- ۵۳ ستمی کز تو کشد مرد ستم نتوان گفت
- ۵۴ سرآن قامت چون سرو روان خواهم گشت
- ۵۵ خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟
- ۵۶ نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل دردست
- ۵۷ صفتی است آب حیوان ز دهان نو شخندت
- ۵۸ ای نسیم صبحدم یارم کجاست؟
- ۵۹ نرگس مست تو خواب آلودست
- ۶۰ عمر به پایان رسید در هوس روی دوست
- ۶۱ در چمن جان من سرو خرامان یکی است
- ۶۲ درد دلم را طبیب چاره ندانست
- ۶۳ بیدار شو دلا که جهان جای خواب نیست
- ۶۴ ای دل غمین مباش که جانان رسیدنی است
- ۶۵ مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت
- ۶۶ بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
- ۶۷ شاخ گل از نسیم جلوه گر است
- ۶۸ شوق توأم باز گریبان گرفت
- ۶۹ آنکه دلم شیفتهی روی اوست
- ۷۰ باغمت شادی جهان هوس است
- ۷۱ این جفا کاریت نو به نو است
- ۷۲ تن پاکت که زیر پیرهن است
- ۷۳ روی نیکوی تو ز مه کم نیست
- ۷۴ سرو را با قد تو هستی نیست
- ۷۵ تر کن من دی سخن به ره می گفت
- ۷۶ گل ز رخسارهی تو بی آبست
- ۷۷ دل من به جانانی آویختست
- ۷۸ ندانم تا چه بادست این که ازگلزار میآید؟
- ۷۹ زمستان می رود ایام شادی پیش میآید
- ۸۰ که می آید چنین یارب مگر مه بر زمین آمد
- ۸۱ سخن می گفتم از لبهایش در کام زبان گم شد
- ۸۲ ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود
- ۸۳ هنوزت ناز گرد چشم خواب آلود میگردد
- ۸۴ دلم برون شد از غمت غمت زدل برون نشد
- ۸۵ دل بازبهوش آمد جانان که میآید؟
- ۸۶ یک دل به سر کوی تو آباد نیابند
- ۸۷ گر خاک وجودم زپس مرگ ببیزند
- ۸۸ باد آمد و بویی ز نگارم نرسانید
- ۸۹ باد آمد و زان سرو خرامان خبرآورد
- ۹۰ ای زلف تو دام دل دانا و خردمند
- ۹۱ جان تشنگی از شربت عناب تو دارد
- ۹۲ دل نیست که در روی غم دلدار نگنجد
- ۹۳ برفت آن دل که با صبر آشنا بود
- ۹۴ لب از تو وز شکر پیمانهیی چند
- ۹۵ ز اهل عقل نپسندد خردمند
- ۹۶ دیت از خوبرویان جست باید
- ۹۷ وفا در نیکوان چندان نباشد
- ۹۸ فلک با کس دل یکتا ندارد
- ۹۹ صبا آمد ولی دل باز نامد
- ۱۰۰ نگارا از من مسکین چه خیزد
- ۱۰۱ از یاد تو دل جدا نخواهد شد
- ۱۰۲ یاری دل ما به رایگان برد
- ۱۰۳ با یار ز من خبر بگویید
- ۱۰۴ هنگام گلست باده باید
- ۱۰۵ بیداد غم از دلم بگوید
- ۱۰۶ شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد
- ۱۰۷ ناز کم کن که نکویی به کسی دیر نماند
- ۱۰۸ از کجا مست آمدی ای مه که غارت شد نماز
- ۱۰۹ باز گل می آید دل در بلا خواهد فتاد
- ۱۱۰ شهسوارانی که فتح قلعهی دین کردهاند
- ۱۱۱ ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
- ۱۱۲ گر کنی یاری و گر آزار بر من بگذرد
- ۱۱۳ خبرم شدست کامشب سر یار خواهی آمد
- ۱۱۴ بت نو رسیدهی من هوس شکار دارد
- ۱۱۵ در کین گشاد چشمت به خیال خود بگو تا
- ۱۱۶ دل من ز زلف و رویت شد اسیر و چون نگردد
- ۱۱۷ دلبران مهرنمایند و وفا نیز کنند
- ۱۱۸ گوش من از پی نام تو به هر کوی بماند
- ۱۱۹ ای که عمر از پیسودای تو دادیم بباد
- ۱۲۰ گر سر زلف تو از باد پریشان نشود
- ۱۲۱ کار حسن تو رسیدست به جایی که سزد
- ۱۲۲ لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد
- ۱۲۳ آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
- ۱۲۴ دانم ای دوست که در خانه شرابت باشد
- ۱۲۵ ترک عاشق کش من ترک جفا خوش باشد
- ۱۲۶ سرو در باغ اگر همچو تو موزون خیزد
- ۱۲۷ آن کسان کز بر آن روی بدم می گویند
- ۱۲۸ باد بازآمد و بوی گل وریحان آورد
- ۱۲۹ باز بوی گل مرا دیوانه کرد
- ۱۳۰ عاقبت را بر زمین گردی نماند
- ۱۳۱ لعل شیرینی چو خندان میشود
- ۱۳۲ من نشنیدم که خط برآب نویسند
- ۱۳۳ درشهر فتنهیی شد میدانم از که باشد
- ۱۳۴ آنانکه عاشقان ترا طعنه میزنند
- ۱۳۵ خوبان گمان مبرکه زاولاد آدمند
- ۱۳۶ ای همرهان که اگه از آن رفتهی منید
- ۱۳۷ دل در هوایت ای بت عیار جان دهد
- ۱۳۸ دل باز سوی آن بت خو چه میدود
- ۱۳۹ عمری در آرزوی تو رفتست و میرود
- ۱۴۰ بازآن سوار مست به نخجیر میرود
- ۱۴۱ ترکی و خوب روی کسی کاینچنین بود
- ۱۴۲ مهمی گذشت که چشمم خبر زخواب ندارد
- ۱۴۳ گل و شکوفه همه هست و یار نیست چه سود
- ۱۴۴ مبصران که مزاج جهان شناختهاند
- ۱۴۵ نرگست مست رسید و به هوش خویش نبود
- ۱۴۶ بهار بی رخ گلرنگ و چه کار آید
- ۱۴۷ بتم چو روی سوی خانهی کتاب آرد
- ۱۴۸ خطی که بر سمن آن گل عذار بنویسد
- ۱۴۹ کسی که دل زخم زلف او برون آرد
- ۱۵۰ شب ! وفتاد و غمت باز کار خواهد کرد
- ۱۵۱ جماعتی که ز هم صحبتان جدا باشند
- ۱۵۲ جوان و پیر که در بند مال و فرزندند
- ۱۵۳ چوکارهای جهانست جمله بی بنیاد
- ۱۵۴ دل ز تو بیغم نتوانیم کرد
- ۱۵۵ ای لعل لبت چو بر شکر شیر
- ۱۵۶ ای شمع رخ تو مطلع نور
- ۱۵۷ خوش بود بادهی گلرنگ در ایام بهار
- ۱۵۸ ای باد صبحدم خبر آشنا بیار
- ۱۵۹ تن پیر گشت و آرزوی دل جوان هنوز
- ۱۶۰ دل ز تن بردی و درجانی هنوز
- ۱۶۱ مست من چون باده نوشی جرعه برمن بریز
- ۱۶۲ تعالیالله چه دولت داشتم دوش
- ۱۶۳ مرا کاریست مشکل با دلی خویش
- ۱۶۴ دزدانه در آمد از درم دوش
- ۱۶۵ سالها خون خوردهام ازبخت بی سامان خویش
- ۱۶۶ گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش
- ۱۶۷ نام سرچشمهی حیوان چه بری با دهنش
- ۱۶۸ آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
- ۱۶۹ آنکه از جان دو ستر میدارمش
- ۱۷۰ دل من رفت نتوان یافت بازش
- ۱۷۱ چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
- ۱۷۲ ابری خوشست و وقت خوش است و هوای خوش
- ۱۷۳ گر ای نسیم ترا ره دهند درحرمش
- ۱۷۴ ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
- ۱۷۵ قبا و پیرهن او که میرسد به تنش
- ۱۷۶ کرشمههای سر زلف در بنا گوشش
- ۱۷۷ رفت دل نیست روشنم حالش
- ۱۷۸ دی میگذشت و سوی او دلها روان ازهر طرف
- ۱۷۹ رسید دوش ندایی از ین بلند رواق
- ۱۸۰ نگارا صحبت از اغیار بگسل
- ۱۸۱ سرو منی و ازدل بستان خودت خوانم
- ۱۸۲ ای گل صفت حسنت بر وجه حسن گویم
- ۱۸۳ دردیده چه کار آید این اشک چو بارانم
- ۱۸۴ تا سوختن عشق ز پروانه به دیدم
- ۱۸۵ صافی مده ای دوست که مادرد کشانیم
- ۱۸۶ عاشق شدم و محرم اینکار ندارم
- ۱۸۷ گمراه شدم ره سوی جانان ز که پرسم؟
- ۱۸۸ یارب غم آن سرو خرامان به که گویم ؟
- ۱۸۹ ببستی چشم من ز افسون زبان هم
- ۱۹۰ مرا دل ده که من سنگی ندارم
- ۱۹۱ ترا جان گفتم ای دلبر تو دانی
- ۱۹۲ شبی در کوی آن مه روی رفتم
- ۱۹۳ دل بیعشق را من دل نگویم
- ۱۹۴ ز عشقت بیقرارم با که گویم
- ۱۹۵ نمیداند مه نامهربانم
- ۱۹۶ امشب سوی دوست راه گیریم
- ۱۹۷ شب من سیه شد از غم مه من کجات جویم
- ۱۹۸ ذوق خرد نجویم کز غمکشان عشقم
- ۱۹۹ نی پای آنکه از سر کویت سفر کنم
- ۲۰۰ شبها که گرد کوی تو گردم به یک قدم
- ۲۰۱ گر خود سخن ز زهره و از ماد بشنوم
- ۲۰۲ ذوق خرد نجویم کز غمکشان عشقم
- ۲۰۳ نی پای آنکه از سرکویت سفر کنم
- ۲۰۴ شبها که گرد کوی تو گردم به یکقدم
- ۲۰۵ گر خود سخن ززهره و از ما بشنوم
- ۲۰۶ رخی که برکف پای تو سیم تن مالم
- ۲۰۷ روا مدار که از دیدنت شوم محروم
- ۲۰۸ ما درین شهر پای بند توایم
- ۲۰۹ هر شب از شوق جامه پاره کنم
- ۲۱۰ دوش میرفت وآه میکردم
- ۲۱۱ دل به زلفت سپر دم رفتم
- ۲۱۲ من آن ترک طناز را می شناسم
- ۲۱۳ چو نام تو در نامهیی دیدهام
- ۲۱۴ وصیت میکنم گر بشنود ابرو کمان من
- ۲۱۵ با چون تو مهی یک شب گر خواب توان کردن
- ۲۱۶ ما نا که بگشاید دلم بندی ز گیسو باز کن
- ۲۱۷ با لای تست این پیش من یا سرو بستانیست این
- ۲۱۸ گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
- ۲۱۹ تنگ نبات چون بود؟ لب بگشا که همچنین
- ۲۲۰ جان من از بیدلان آخر گهی یادی بکن
- ۲۲۱ ای دل ز وعدهی کنج آن شوخ یاد کن
- ۲۲۲ ای دل علم به ملک قناعت بلند کن
- ۲۲۳ امروز باز شکل دگر گشت یار من
- ۲۲۴ باز آمد آنکه سوختهی اوست ؟ جان من
- ۲۲۵ ای بوده در قفای تو دایم دعای من
- ۲۲۶ روی ای صبا و سلامم به دلنواز رسان
- ۲۲۷ آخر نگاهی بر حال ما کن
- ۲۲۸ سبزه همان وگل و صحرا همان
- ۲۲۹ دل شکیبا نمیتوان کردن
- ۲۳۰ آن کیست که می آید صد لشکر دل با او
- ۲۳۱ از دوری خود جانا حال دل من بشنو
- ۲۳۲ گر نه کمند بلاست بر دل عشاق تو
- ۲۳۳ عاشق و دیوانهام سلسله یار کو
- ۲۳۴ ای رفته و ترک من بد نام گرفته
- ۲۳۵ ای آرزوی دل شکسته
- ۲۳۶ سروی چنین یا سوسنی یا از گل تر خرمنی
- ۲۳۷ خنده را سوختن جان من آموختهای
- ۲۳۸ آتش اندر آب هرگز دیدهای
- ۲۳۹ سر در خمار شب به کنار که بودهای ؟
- ۲۴۰ مشک براطراف مه آوردهای
- ۲۴۱ ای فراق تو یار دیرینه
- ۲۴۲ بیکار دلی باشد کو را نبود دردی
- ۲۴۳ ای چهرهی زیبای تو رشک بتان آذری
- ۲۴۴ بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی
- ۲۴۵ نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی
- ۲۴۶ نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی
- ۲۴۷ آمد بهار و سرو برآراست قامتی
- ۲۴۸ تو می روی و به نظارهی تو چشم جهانی
- ۲۴۹ بت من بت پرست را چه زنی
- ۲۵۰ چو کار جهان نیست جز بیوفایی
- ۲۵۱ ای بر سر خوبان جهان سر چشمت
- ۲۵۲ خشخاش که آرایش حلواش کنند
- ۲۵۳ ای باد که از کوی وفا میآیی
- ۲۵۴ عشق آمد و گرد فتنه بر جایم ریخت
- ۲۵۵ دی دلبر من که سر فرازی میکرد
- ۲۵۶ تا کی به زبان طاعت و اندر دل جام
- ۲۵۷ ایزد که به زلفت شکن و تاب نهاد
- ۲۵۸ آن لاله و گل که بوستان ساخت همه
- ۲۵۹ ای صوفی سیمی به صفائی نرسی
- ۲۶۰ بی معرفی سخن مسلسل چکنم
- ۲۶۱ از غزل های شامل قران السعد ین
- ۲۶۲ برگ ریز آمد و برگ گل و گلزار برفت
- ۲۶۳ تیغ بر گیر تاز سر برهم
- ۲۶۴ به باغ سایهی بیدست و آب در سایه
- ۲۶۵ خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
- ۲۶۶ مهر بگشای لعل میگون را
- ۲۶۷ آرام جانم میرود، جان را صبوری چون بود
- ۲۶۸ سخت دشوار ست تنها ماندن از دلدار خویش
- ۲۶۹ غزلی که درپایان تصنیف قران السعدین سروده است