- ۲۱ بیفکن خیمه تا محمل برانند
- ۲۲ اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود
- ۲۳ شرف نفس به جودست و کرامت به سجود
- ۲۴ بسیار سالها به سر خاک ما رود
- ۲۵ وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود
- ۲۶ از صومعه رختم به خرابات برآرید
- ۲۷ تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
- ۲۸ ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار
- ۲۹ گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
- ۳۰ گر مرا دنیا نباشد خاکدانی گو مباش
- ۳۱ هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش
- ۳۲ صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش
- ۳۳ ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
- ۳۴ برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
- ۳۵ عمرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل
- ۳۶ دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
- ۳۷ بر سر آنم که پای صبر در دامن کشم
- ۳۸ در میان صومعه سالوس پر دعوی منم
- ۳۹ باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
- ۴۰ ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکندهایم