- ۶۱ باز ترک عهد و پیمان کرده بود
- ۶۲ از دم جان بخش نیدل را صفائی میرسد
- ۶۳ دل همان به که گرفتار هوائی باشد
- ۶۴ دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
- ۶۵ دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود
- ۶۶ جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد
- ۶۷ میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
- ۶۸ مرا دلیست گرفتار خطهی شیراز
- ۶۹ چمن دل بردن آیین میکند باز
- ۷۰ با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز
- ۷۱ قصهی درد دل و غصهی شبهای دراز
- ۷۲ بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
- ۷۳ در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش
- ۷۴ وصل جانان باشدم جان گو مباش
- ۷۵ نه بر هرخان و خاقان میبرم رشک
- ۷۶ ای ترک چشم مستت بیمار خانهی دل
- ۷۷ گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم
- ۷۸ حال خود بس تباه میبینم
- ۷۹ ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم
- ۸۰ یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم