- ۷۴۱ نه درد عشق مییارم نهفتن
- ۷۴۲ نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن
- ۷۴۳ دوش چون از لعل میگون تو میگفتم سخن
- ۷۴۴ هندوی آن کاکل ترکانه میباید شدن
- ۷۴۵ بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن
- ۷۴۶ بر اشکم کهربا آبیست روشن
- ۷۴۷ ترا که گفت که قصد دل شکستهی ما کن
- ۷۴۸ ای خواجه مرا با می و میخانه رها کن
- ۷۴۹ وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
- ۷۵۰ ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن
- ۷۵۱ خویش را در کوی بیخویشی فکن
- ۷۵۲ امشب ای یار قصد خواب مکن
- ۷۵۳ جان بده یا دگر اندیشهی جانانه مکن
- ۷۵۴ ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن
- ۷۵۵ بلبل خوش سرای شد مطرب مجلس چمن
- ۷۵۶ بوقت صبح ندانم چه شد که مرغ چمن
- ۷۵۷ هر کس که برگرفت دل از جان چنانکه من
- ۷۵۸ گهیکه جان رود از چشم ناتوان بیرون
- ۷۵۹ ای سر زلف تو لیلی و جهانی مجنون
- ۷۶۰ به عقل کی متصور شود فنون جنون