- ۲۲۱ چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
- ۲۲۲ از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
- ۲۲۳ هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
- ۲۲۴ خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
- ۲۲۵ ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود
- ۲۲۶ ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
- ۲۲۷ گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
- ۲۲۸ گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
- ۲۲۹ بخت از دهان دوست نشانم نمیدهد
- ۲۳۰ اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
- ۲۳۱ گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
- ۲۳۲ بر سر آنم که گر ز دست برآید
- ۲۳۳ دست از طلب ندارم تا کام من برآید
- ۲۳۴ چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
- ۲۳۵ زهی خجسته زمانی که یار بازآید
- ۲۳۶ اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
- ۲۳۷ نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
- ۲۳۸ جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
- ۲۳۹ رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
- ۲۴۰ ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید