هست کمتر عمر بدگوی تو از روی نهاد
|
|
از چراغ بی حجاب اندر بیابان روز باد
|
هر که از اطراف عالم بار کرد امیدوار
|
|
چون بدین حضرت رسید آن بار خویش اینجا گشاد
|
در زمان مکرمت چون تو کجا باشد کریم
|
|
در جهان مردمی هرگز نباشد چون تو راد
|
هر چه در گیتی حکیمی بود یک یک سوی تو
|
|
آمد و برخواند شعر و صله بستد رفت شاد
|
گر سوی صدرت چو ایشان آمدم نشگفت از آنک
|
|
هم نشیند گه گهی بر آشیانهی باز خاد
|
مدحتی گفتم ترا چونان که کس، کس را نگفت
|
|
خلعتی ده مر مرا چونان که کس ، کس را نداد
|
من ثناگوی توام زیرا نژادم نیست بد
|
|
خود نکو گوی تو نبود هر که باشد بد نژاد
|
از سبک روحی که هستی دانم اندیشی به دل
|
|
کاین گران قواد ناگه سوی ما چون اوفتاد
|
این کریمی کی فرامش گرددم کز روی لطف
|
|
بارها ز آزادمردی کردی از من بنده یاد
|
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
|
|
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد
|
دولتی بود از تو کان آزاد و فارغ بودیم
|
|
از محالات فلان شاگرد و بهمان اوستاد
|
خویشتن را در تو مهتر چون بپیوستم ز بیم
|
|
رحمتی کن بر چو من شاعر که رحمت بر تو باد
|
در زمان بادت به نیکو سیرتی عمر دراز
|
|
در ازای عمر تو دست زمان کوتاه باد
|