از قوی دستی اجل گردد امل را پای سست
|
|
وز سبکباری قضا گردد قدر را تیز چنگ
|
چون ثریا پشت در پشت آورند از روی مهر
|
|
چون دو پیکر روی در روی آورند از بهر جنگ
|
در دو صف آتش ز طبع و آبروی یکدگر
|
|
می برند از خنجر آتش مزاج آب رنگ
|
گه بر سر عقل را سایه کند تیغ یمان
|
|
گه بهر دل در غم سفته کند تیر خدنگ
|
گه به تف تیغ پر دل سنگ گردد همچو موم
|
|
گه ز آه سرد بد دل موم گردد همچو سنگ
|
بی مزاج گرمی و سردی شود چون باد و خاک
|
|
جان بی شخص از شتاب و شخصی بی جان از درنگ
|
گر کلنگ آنجا بپرد گردد از سهم و نهیب
|
|
گرد سم باد پایان بر هوا دام کلنگ
|
ناگهان تنها برون تازی چو بر چرخ آفتاب
|
|
بر فراز کوه رنگی همچو اندر کوه رنگ
|
آن زمانت گر در آن هیت فلک بیند شود
|
|
نجم بر روی فلک چون نقطه بر پشت پلنگ
|
تا کهن گردد ز ماه نو بقای آدمی
|
|
عمر تو چون ماه نو بالنده و دلخواه باد
|
بگذر و بگذار گیتی را بدین سیرت مدام
|
|
گاه در میدان به تیغ و گاه در مجلس به جام
|
تات گاهی چرخ چون ناهید بیند در طرب
|
|
تات گاهی دهر چون بهرام بیند با حسام
|
گه به میدان زیر رانت بارهای کز گرد نعل
|
|
روی خورشید درخشان را کند بس تیره وام
|
گه به دیوان همچو تیر اندر بنانت کلک تیز
|
|
خامهای کو پخت کاری را که ماند از بخت خام
|
آن ولی را گاه بخشش همچو دولت دستیار
|
|
و آن عدو را گاه کوشش همچو محنت پایدام
|
زرد گشت از قوت اندیشه و نبود عجب
|
|
گر کسی زاندیشهی بسیار گردد زرد فام
|
شخص و فرقش دارد از صفرا و از سودا اثر
|
|
زان بود چون هر دو گوهر گاه تند و گاه رام
|
او میان بربسته و چون او به پیشت چرخ و دهر
|
|
او زبان بگشاده و چون او به مدحت خاص و عام
|
خاصه این بنده کز آب نظم مدحت ناگهان
|
|
شد چو دریای محیط از در مدحت با نظام
|
کز سرشت مدحت از قوت نروید زین سپس
|
|
جز حروف مدح تو بر جای هر موی از مسام
|