ترکیب بند در مدح ایرانشاه

از قوی دستی اجل گردد امل را پای سست وز سبکباری قضا گردد قدر را تیز چنگ
چون ثریا پشت در پشت آورند از روی مهر چون دو پیکر روی در روی آورند از بهر جنگ
در دو صف آتش ز طبع و آبروی یکدگر می برند از خنجر آتش مزاج آب رنگ
گه بر سر عقل را سایه کند تیغ یمان گه بهر دل در غم سفته کند تیر خدنگ
گه به تف تیغ پر دل سنگ گردد همچو موم گه ز آه سرد بد دل موم گردد همچو سنگ
بی مزاج گرمی و سردی شود چون باد و خاک جان بی شخص از شتاب و شخصی بی جان از درنگ
گر کلنگ آنجا بپرد گردد از سهم و نهیب گرد سم باد پایان بر هوا دام کلنگ
ناگهان تنها برون تازی چو بر چرخ آفتاب بر فراز کوه رنگی همچو اندر کوه رنگ
آن زمانت گر در آن هیت فلک بیند شود نجم بر روی فلک چون نقطه بر پشت پلنگ
تا کهن گردد ز ماه نو بقای آدمی عمر تو چون ماه نو بالنده و دلخواه باد

بگذر و بگذار گیتی را بدین سیرت مدام گاه در میدان به تیغ و گاه در مجلس به جام
تات گاهی چرخ چون ناهید بیند در طرب تات گاهی دهر چون بهرام بیند با حسام
گه به میدان زیر رانت باره‌ای کز گرد نعل روی خورشید درخشان را کند بس تیره وام
گه به دیوان همچو تیر اندر بنانت کلک تیز خامه‌ای کو پخت کاری را که ماند از بخت خام
آن ولی را گاه بخشش همچو دولت دستیار و آن عدو را گاه کوشش همچو محنت پایدام
زرد گشت از قوت اندیشه و نبود عجب گر کسی زاندیشه‌ی بسیار گردد زرد فام
شخص و فرقش دارد از صفرا و از سودا اثر زان بود چون هر دو گوهر گاه تند و گاه رام
او میان بربسته و چون او به پیشت چرخ و دهر او زبان بگشاده و چون او به مدحت خاص و عام
خاصه این بنده کز آب نظم مدحت ناگهان شد چو دریای محیط از در مدحت با نظام
کز سرشت مدحت از قوت نروید زین سپس جز حروف مدح تو بر جای هر موی از مسام