ترکیب بند در مدح ایرانشاه

هیچ حقی نیست یک مخلوق را در حق تو کانچه داری در دل و جان خلقت الاه تست
منت سعیی ندارد بر تو چرخ از بهر آنک خود قوام چرخ پیر از دولت برناه تست
جاه و مقدار تو در رتبت بدان موضع رسید کاسمان عقل و جان در تحت قدر و جاه تست
چون تو بر صحرای جان از علم لشگرگه زدی عقل کلی خاکروب گرد لشکرگاه تست
روی پاداشی نبیند هرگز از اعمال نیک هر که روزی یا شبی در بند باد افراه تست
گام در میدان کام خویش زن مردانه‌وار خوش خور و مندیش چون اقبال نیکوخواه تست
هر کسی بر حسب خودکامی براند اندر جهان نوبت ایشان گذشت اکنون توران چون گاه تست
همچنین و بعد ازین تا در جهان گردد زمان دولتت را حکم باد و عشترتت را گاه باد

با نفاذ حکم خود چون نامه در عنبر زنی گرد تقدیر فنا صد سد اسکندر زنی
در مه آذر ز آذر گل برآری ساعتی قطره‌ای آب ار ز روی لطف بر آذر زنی
اختران را نیست آبی با تو کاندر زیرکی گر بخواهی خاک در چشم هزار اختر زنی
چون نفاذ حکم ایزد روز کوشش مردوار با طبایع پای داری با کواکب سر زنی
بی سخن گردد زبانها در دهنها چون بروز آتش اندر گوهر تیغ زبان آور زنی
تیرت از جرم ثریا رشته‌ی گوهر شود بر دم گاو سپهر ار تیر ناگه بر زنی
بر دم ماهی بدوزی در زمان شاخ بره گر سنایی روز کین بر چرخ پهناور زنی
صورت اقبال را مانی که از نیروی فعل بر جهانی بر زنی گر در جهانی بر زنی
باز در ایوان چو گیری کلک زرین در بنان نار و نور بیم و طمع اندر دل لشکر زنی
لیک روی عالم آنگه برفروزد چون نبید گر همه خود را به زردی چنگ در ساغر زنی
اندر آن فرخنده مجلس مطربت ناهید چرخ آفتابت باده، جام باده، جرم ماه باد

چون به طبع پر دلان افزون بود بر صلح جنگ چون به نزد بد دلان بهتر بود از نام ننگ