هیچ حقی نیست یک مخلوق را در حق تو
|
|
کانچه داری در دل و جان خلقت الاه تست
|
منت سعیی ندارد بر تو چرخ از بهر آنک
|
|
خود قوام چرخ پیر از دولت برناه تست
|
جاه و مقدار تو در رتبت بدان موضع رسید
|
|
کاسمان عقل و جان در تحت قدر و جاه تست
|
چون تو بر صحرای جان از علم لشگرگه زدی
|
|
عقل کلی خاکروب گرد لشکرگاه تست
|
روی پاداشی نبیند هرگز از اعمال نیک
|
|
هر که روزی یا شبی در بند باد افراه تست
|
گام در میدان کام خویش زن مردانهوار
|
|
خوش خور و مندیش چون اقبال نیکوخواه تست
|
هر کسی بر حسب خودکامی براند اندر جهان
|
|
نوبت ایشان گذشت اکنون توران چون گاه تست
|
همچنین و بعد ازین تا در جهان گردد زمان
|
|
دولتت را حکم باد و عشترتت را گاه باد
|
با نفاذ حکم خود چون نامه در عنبر زنی
|
|
گرد تقدیر فنا صد سد اسکندر زنی
|
در مه آذر ز آذر گل برآری ساعتی
|
|
قطرهای آب ار ز روی لطف بر آذر زنی
|
اختران را نیست آبی با تو کاندر زیرکی
|
|
گر بخواهی خاک در چشم هزار اختر زنی
|
چون نفاذ حکم ایزد روز کوشش مردوار
|
|
با طبایع پای داری با کواکب سر زنی
|
بی سخن گردد زبانها در دهنها چون بروز
|
|
آتش اندر گوهر تیغ زبان آور زنی
|
تیرت از جرم ثریا رشتهی گوهر شود
|
|
بر دم گاو سپهر ار تیر ناگه بر زنی
|
بر دم ماهی بدوزی در زمان شاخ بره
|
|
گر سنایی روز کین بر چرخ پهناور زنی
|
صورت اقبال را مانی که از نیروی فعل
|
|
بر جهانی بر زنی گر در جهانی بر زنی
|
باز در ایوان چو گیری کلک زرین در بنان
|
|
نار و نور بیم و طمع اندر دل لشکر زنی
|
لیک روی عالم آنگه برفروزد چون نبید
|
|
گر همه خود را به زردی چنگ در ساغر زنی
|
اندر آن فرخنده مجلس مطربت ناهید چرخ
|
|
آفتابت باده، جام باده، جرم ماه باد
|