ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین
|
|
زبدهی دور زمانی عمدهی روی زمین
|
خلق را در دین و دنیا از برای مصلحت
|
|
عروةالوثقی تویی امروز و هم حبلالمتین
|
بر تو غیب آسمان چون عیب عالم ظاهرست
|
|
زان که چون عقلی و جان هم پیشوا و هم پیش بین
|
نی بدن آوردم این تقویم تا ز احکام او
|
|
بازدانی راز گردون در شهور و در سنین
|
من نکو دانم که پیش رای تو نقاش وهم
|
|
نقش کردست این همه احکام در لوح یقین
|
زان وسیلت ساختم خود را وگر نز روی عقل
|
|
بر لب دجله بنفروشد کس آب پارگین
|
گر یکی تقویم داری گو دو باش از بهر آنک
|
|
هر کجا نوشک نشاید هم نشاید انگبین
|
خواجه را اندر خزان بل تا دو باشد بوستان
|
|
غر چه را در مهرگان بل تا دو باشد پوستین
|
بر سپهر تو چه تنگی کرده باشد آفتاب
|
|
در بهشت تو چه رحمت کرده باشد حور عین
|
ماوراء النهری و صفرایی تواند این طایفه
|
|
خاصه چون باشند با صفرا و سودا همنشین
|
این چنین صفرا ز سرکه و انگبین کی به شود
|
|
کانگبین از مستعان سازی و سرکه از مستعین
|
سرکه اینجا طبع من شد انگبین احسان تو
|
|
من چو در سرکه فزودم تو مکن کم ز انگبین
|
شین دین اندر غریبی از همه رسواترست
|
|
باز خر یک ره مرااز شین دین ای زین دین
|
تا یمینست و یسار اندر بزرگی و شرف
|
|
یمن بادت بر یسار و یسر بادت بر یمین
|