درگه خلق همه زرق و فریبست و هوس
|
|
کار درگاه خداوند جهان دارد و بس
|
هر که او نام کسی یافت ز آن درگه یافت
|
|
ای برادر کس او باش و میندیش از کس
|
بندهی خاص ملک باش که با داغ ملک
|
|
روزها ایمنی از شحنه و شبها ز عسس
|
گر چه با طاعتی از حضرت او «لا تامن»
|
|
ور چه با معصیتی از در او «لا تیاس»
|
ور چه خوبی به سوی زشت به خواری منگر
|
|
کاندرین ملک چو طاووس بکارست مگس
|
ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین
|
|
زیرکان با تو نیارند زد از بیم نفس
|
کز گران سنگی گنجور سپهر آمد کوه
|
|
وز سبکساری بازیچهی باد آمد خس
|
تو فرشته شوی ار جهد کنی از پی آنک
|
|
برگ توتست که گشتست به تدریج اطلس
|
همره جان و خرد باش سوی عالم قدس
|
|
نه ستوری که ترا عالم حسست جرس
|
پوست بگذار که تا پاک شود دین تو هان
|
|
که چوبی پوست بود صاف شود جوز و عدس
|
عاشقی پرخور و پر شهوت و پر خواب چو خرس
|
|
نفس گویای تو ز آنست به حکمت اخرس
|
رو که استاد تو حرصست از آن در ره دین
|
|
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس
|
نام باقی طلبی گرد کم آزاری گرد
|
|
کز کم آزاری پر عمر بماند کرکس
|
در سر جور تو شد دین تو و دنیی تو
|
|
که نه شب پوش و قبابادت و نه زین نه فرس
|
چنگ در گفتهی یزدان و پیمبر زن و رو
|
|
کنچه قرآن و خبر نیست فسانهست و هوس
|
اول و آخر قرآن ز چه «با» آمد و «سین»
|
|
یعنی ندر ره دین رهبر تو قرآن بس
|
آز بگذار که با آز به حکمت نرسی
|
|
ور بیان بایدت از حال سنایی بر رس
|