دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش | تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش | |
می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل | چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش | |
گاه چون نای بدم از غم تو با ناله | گاه بودم چو کمانچه ز فراقت به خروش | |
هر شبم وعده دهی کایم و نایی بر من | چند ازین عشوه خرم من ز تو ای عشوه فروش | |
هم به جان تو که بر یاد لب نوشینت | هر چه در عالم زهرست توان کردن نوش |