چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر
|
|
پس به شوخی لب چرا خاموش داری ای پسر
|
در ره عشق تو ما را یار و مونس گفت تست
|
|
زان بگفتی از تو میخواهم یاری ای پسر
|
دیر زی در شادکامی کز اثرهای لطیف
|
|
مونس عقلی و جان را غمگساری ای پسر
|
تلخ گردد عیش شیرین بر بتان قندهار
|
|
چون به گاه بذله زان لب لطف باری ای پسر
|
بامداد از رشک دامن را کند خورشید چاک
|
|
روی چون ماه از گریبان چون برآری ای پسر
|
سر بسان سایه زان بر خاک دارم پیش تو
|
|
کز رخ و زلف آفتاب و سایه داری ای پسر
|
سرکشان سر بر خط فرمان من بنهند باش
|
|
تا به گرد مه خط مشکین برآری ای پسر
|
ار نبودی ماه رخسار تو تابان زیر زلف
|
|
با سر زلف تو بودی دهر تاری ای پسر
|
کودکی کان را به معنی در خم چوگان زلف
|
|
همچو گویی روز و شب گردان نداری ای پسر
|
شد گرفتار سر زلف کمند آسای تو
|
|
روز دعوی کردن مردان کاری ای پسر
|
شد شکار چشم روبه باز پر دستان تو
|
|
صدهزاران جان شیران شکاری ای پسر
|
ماه روی تو چو برگ گل به باغ دلبری
|
|
شد شکفته بر نهال کامگاری ای پسر
|
بس دلا کز خرمی بی برگ شد زان برگ گل
|
|
آه اگر بر برگ گل شمشاد کاری ای پسر
|
کی شدندی عالمی در عشق تو یعقوبوار
|
|
گر نه از یوسف جهان را یادگاری ای پسر
|
چون سنایی را به عالم نام فخر از عشق تست
|
|
ننگ و عار از وصلت او می چه داری ای پسر
|